خاطرات نویسنده تاثیر گذار انقلاب در ۴۸ سالگی | یکتاپرس
رضا امیر خانی چگونه به کلاس های علامه جعفری راه یافت؟
کد خبر: ۳۲۲۶۱
۱۲:۳۵ - ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰

خاطرات نویسنده
گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس: «من بچه ی تهران قدیم نیستم، نه به لحاظ تاریخی و نه به لحاظ جغرافیایی. من سال 52 به دنیا آمده ام. آن موقع دیگر تهران قدیم وجود نداشت. وقتی متولد شدم، سال ها بود که خانواده ام به محلات مرکزی و شمالی مهاجرت کرده بودند.

بنابراین هیچ نسبتِ عینی با آن جا ندارم. تمام اتصال من به تهران قدیم خاطره هایی است که از مادربزرگ م شنیده ام. شنیده ام «مارکز»، جایی گفته است: «همه ی قصه های من، بازنویسی مادربزرگ م بوده است». ما در ایران گاهی وقت ها به اشتباه قصه های مادربزرگ مارکز را بازنویسی کرده ایم. من در من او خواستم، یک بار هم که شده، تلاش کنم قصه های مادربزرگ خودم را بنویسم.»

این خلاصه ای از سال ها نویسندگی رضا امیرخانی یکی از چهره های برجسته هنر و ادبیات انقلاب اسلامی است.امیرخانی در حالی امروز ۴۸ ساله شد که کارنامه ای قابل دفاع از خود بر جا گذاشته و تجربه های متفاوتی را آزموده است.

در بین نویسندگانی که سال های پس از انقلاب کار خود را شروع کرده اند و در واقع در این دوره تاریخی رشد و نمو پیدا کرده اند؛ امیرخانی جایگاه قابل اعتنایی دارد. تجربه هایش منحصر به فرد است.فارغ التحصیل مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی شریف است و سال ۱۳۷۲ و زمانی که فقط ۲۰ سال داشت لقب جوانترین خلبان ایران را به خود اختصاص داد.

در ر همان سال‌ها روی یک پروژه‌ هواپیمایی دونفره آموزشی کار کرد و در هیات مدیره‌ موسسه خصوصی هواپویان عضو شد اما پروژه‌اش در یک مزایده داخلی و دولتی رد شد و دولت وقت با شرکتی خارجی همکاری اش  را آغاز کرد. این اتفاق  امیرخانی جوان را گنقلب کرد و به شدت تحت تاثیر قرار داد و او را در دام افسردگی انداخت و باعث شد  او به فعالیت‌های فرهنگی در دبیرستان علامه حلی روی بیاورد.

مسیری که کاملا تغییر کرد تا بیشتر از هرچیزی به نوشتن دل ببندد و حاصل سال ها تلاش او در این زمینه کتاب هایی باشد همچون «ارمیا» ؛ «ناصر ارمنی» ؛«من او » ؛«داستان سیستان » ؛«بیوتن»؛ «نفحات نفت»؛ «جانستان کابلستان»؛ «قیدار »؛ «ره ش»؛ «نیم دانگ پیونگ یانگ» و....

خاطرات نویسنده

همین کارنامه بلند بالای امیرخانی در سال های پس از انقلاب گواه ظهور یک چهره فرهنگی قابل اعتناست.چهره ای که همواره دغدغه های جدی انقلابی دارد و برای آرمان هایش می جنگد.از آن رو برای نوشتن کتاب هایش گاهی به آمریکا سفر می کند و روایت دست اول از این کشور برای مخاطبانش به تصویر می کشد و گاهی هم می رود کره شمالی برای به تصویر کشیدن واقعیت.

کشف حقیقت برای امیر خانی مهم ترین چیز است.حقیقتی که در فراز و نشیب های زندگی و در سفرهایش به نقاط مختلف دنیا پیدایشان می کند. او در خاطره ای درباره سفرش به غزه می گوید: «در سال‌‌هاي 2001، 2002 در لبنان خدمت سيد حسن نصرالله رسيدم، ايشان يك روحاني را به من معرفي كرد كه در فلسطين رفت و آمد داشت و من در خصوص حماس  از آن روحاني سوالی پرسيدم، رفتيم پيش دو نفر از استشهاديون، آنها گفتند كه عازم عمليات هستيم و ما را نصيحتي بكن؛ من آيات و رواياتي در خصوص جهاد و شهادت برايشان خواندم،‌ مدتي كه برايشان صحبت كردم گفتند ما شما را از لبنان نياورديم تا حرف‌هاي تكراري برايمان بگويي، از امام حسين(ع) برايمان بگو.»

خاطرات نویسنده

این نویسنده سال ها محضر بزرگان دین را درک کرده و به همین دلیل نگاه متفاوتی به زندگی دارد. در خاطره ای می گوید: «سال ۸۸ سفری به افغانستان داشتم که بعضی قسمت‌هایش را در کتاب «جانستان کابلستان» نوشتم؛ در اون سفر دیداری با یکی از مشاوران حامد کرزی و یکی از مشاوران وزیر خارجه وقت افغانستان داشتم. از هر دری سخنی شد تا بحث به مراسم ۹ ربیع و لعن بزرگان اهل‌سنت رسید.

من هی سعی می‌کردم با دیدگاه وحدت اسلامی حرف بزنم، اما هر چی می‌گفتم مشاور کرزی  فیلمی بلوتوث‌شده در گوشی‌اش را نشان می‌داد از مجالس لعنی که فلان سخنران معروف در آن صحبت می‌کرد. دیدم حرف هایم را قبول نمی‌کنند.گفتم برای شما  خاطره‌ای تعریف می‌کنم: مدتی پیش در  مراسمی نزد رهبر انقلاب بودم، بعد از مراسم سوالی از ایشان داشتم و ایستاده بودم تا نوبتم برسد.

یک حاجی بازاری متدینی به آقا گفت از موقعی که شما برگزاری مجالس ۹ ربیع را ممنوع کردید، خودم دم در خانه می‌ایستم و گوشی و ضبط صوت مدعوین را می‌گیرم و نمی‌گذارم هیچ فیلم و صوتی از این مجالس بیرون بیاید. حاجی توقع داشت مورد تحسین رهبری قرار بگیرد اما  آقا فرمود : «اینکه من لعن بزرگان اهل‌سنت را ممنوع کردم به خاطر عواقبش نیست! این اعتقاد قلبی من است  و حاضرم این اعتقاد را روی کفنم بنویسند!»

او  درباره چگونگی آشنایی اش با علامه جعفری گفته است: «در ایام کودکی عاشق یک روحانی برجسته شدم که آن روحانی، مرحوم «علامه  محمد تقی جعفری» بود. در یک مدرسه راهنمایی درس می‌خواندم و ایشان را دعوت کردند و برای ما صحبت کردند. ما هم بچه بودیم و شنیدیم که ایشان فیلسوف بزرگی هستند و فکر می‌کردیم حوصله ما سر می‌رود، ولی بیان ایشان این‌قدر جذاب بود که هیچ یک از ما تکان نخوردیم، همه نشستیم و محو علامه جعفری شدیم که برای یک مشت بچه راهنمایی وقت گذاشتند؛ کاری که شاید من نکنم؛ پس مشکل از من است، مشکل علامه نیست.

ایشان شروع به حکایت خواندن کرد و حکایت‌هایی از مثنوی را گفتند تا رسیدند به حکایت صوفی مشهوری که در مجلس سماع  رفت و گفتند حالا که آمدی شام هم می‌دهیم و رفتند خرش را فروختند و قصه مشهور «خر برفت و خر برفت و خر برفت». مرحوم علامه رضوان الله علیه وقتی دیدند ما سرحال نیستیم ما را سر حال کردند و پایان صحبتشان  فرازی از همین عبارت بود که «خر برفت و خر برفت و  خر برفت» و در همان حال از کلاس خارج شدند و حتی «والسلام علیکم »هم نگفتند.

ما همگی دیوانه ایشان شدیم که یکی از بچه ها گفت ایشان در محل ما زندگی می‌کند. ما  یک روز بعد از مدرسه بیست نفری  رفتیم دم خانه ایشان و زنگ زدیم  و خود علامه آمد.گفتیم همان هایی هستیم که در آن مدرسه شما آمدید و قصه «خر برفت» را گفتید، آمدیم که شما را ببینیم!  آن روز یک سری  شاگرد داشتند که دانشجوی دکترا بودند و سوال‌های سختی مطرح می‌شد، ما بیست نفری رفتیم و نشستیم؛ ایشان وسط صحبت با آن‌ها ما با هم حرف می‌زد.به همین راحتی  شاید حدود شش ماه شاگرد استاد شدیم و این به خاطر «خر برفت» بود و احساس کردیم که ایشان از خودمان است.

خاطرات نویسنده

حدود یک سال پیش ایشان می‌رفتیم. دانشجوها گفتند که اینها وقت ما را می‌گیرند و ساعتشان را با ما عوض کردند و جلسه برای ما شد. ضبط هم می‌بردیم و حرف ها را ضبط می‌کردیم، وسط صحبت‌هایشان  اگر چیزی می خواستند بگویند که نمی خواست ضبط شود اشاره می کردند که خاموش شود.»

انتهای پیام/

برچسب ها: اخبار روز

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: