نگاهی به کتاب بیگانه آلبر کامو | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس
آدمی که تنها یک روز زندگی کرده باشد می تواند صد سال به آسانی در زندان زندگی کند.
کد خبر: ۵۹۱۰۹
۱۴:۴۷ - ۰۵ آبان ۱۴۰۰

بیگانه آلبر کامو

یادداشت / محمد صابری

بادی به نرمی و ناز از تنگنای میله هایی استوار و ناگشودنی راهش را کج می کند به کنجی که در ابعادی مشخص نمی گنجد و تکه ای جان دار و دربند را که روزهای درازی ست شب و روزش را از هم تمیز نمی دهد در خود جا داده، تکه ای از گوشت و پوست و استخوان و نرمه نفسی خفیف که هنوز به امیدی نحیف و ناممکن انتظاری را دم و بازدم می کند که جز پوچی و شکست و تباهی از آن عطری نمی تراود. انسانی به یک نگاه دور از دسترس عواطف انسانی و عشق و در نگاهی دیگر نزدیک به نیمه ی غریزی، انسانی که با همه ی اختلاف و افتراق با ظاهر مابقی انسان ها سخت به صداقت و رک گویی و ساده زیستی وفادار مانده. انسانی که آلبر کامو آن را از مجموعه ای از تضادهای ممکن و ناممکن آفریده البته که همزاد پنداری سخت و جان فرسایی را می طلبد برای همدردی و شاید همدلی اما هر چه که هست نمادی ست انکار نشدنی در برابر عوام گرایی و سطحی نگری و جزم اندیشی.
آری مورسو ضد قهرمان بیگانه ی کامو این چنین انسانی ست.
" امروز مامان مرد شاید هم دیروز، نمی دانم. تلگرافی از آسایشگاه سالمندان به دستم رسید: مادر درگذشت خاکسپاری فردا. این معنایی ندارد، شاید دیروز بود.
بیگانه ی کامو با این جمله ی به ظاهر پیش پا افتاده اما عمیق و ژرف روایت گر زندگی مردی ست بی تفاوت، راست گو و به دور از هر گونه تملق و تظاهر و ریا.
با این شروع در ابتدای داستان بیگانه در ذهن مخاطب اتفاق غیر معمولی نمی افتد به جز آن که باید برخی از دقایق زندگی اش را به شنیدن قصه ای معمول و البته متفاوت از آن چه که شنیده بدهد اما هر چه قدر که به پیش می رود پس لرزه هایی را در اعماق وجودش حس می کند که دیگر مثل دقیقه های پیشین نمی تواند از آن برکنار بماند هر چند که مورسو قهرمان کتاب برکنارترین آدم این داستان است.
مراسم خاکسپاری به طرز کاملن متعارفی با همه ی رسومات تدفین فرانسوی برگزار می شود و آقای برکنار تنها در نقش یک تماشاچی همه ی این لحظات را به یاد دارد. تنها اندکی پس از گذشت آن به زندگی همیشگی اش بر می گردد، ماری را در ساحل می بیند و شب را به اتفاق او به دیدن فیلمی کسل کننده می گذراند و ...
تا این جای کار همه چیز سر جای خود قرار دارد اما یک اتفاق پیش بینی نشده برای آدمی که نه رفیق بازست و نه مصلح اجتماعی، آینده ی او را تحت الشعاع قرار می دهد.
در یک درگیری شاید بتوان گفت ناموسی پای پلیس به زندگی چندش آور رمون باز می شود و مورسو را به پرتگاهی می کشاند که خود از آن بی خبرست.
در نزاعی شاید بی دلیل آقای برکنار خود را در نقش حامي رمون می بیند و ادامه ی داستان به مرگ غیر منتظره ی عربی می انجامد که چند روز پیش ازین درگیری بحث برانگیزی با رمون داشته و....
داستان بیگانه به گمان من از زندانی آغاز می شود که قرارست محاکمه ای به ظاهر عادلانه برای متهم به قتلی بی دلیل صورت گیرد.
شاید بتوان گفت آن چه کامو را در صف اول بزرگترهای ادبیات دنیا قرار داده نوع روایت و پرداخت هوشمندانه ی توام با جستاری فلسفی، عمیق و خلاقانه ست که مخاطب را در برابر انبوهی از اندیشه های تامل برانگیز قرار می دهد:
""هر چه بیشتر می اندیشیدم بیشتر چیزهایی را از حافظه ام در می آوردم که قبل ترها ازشان غافل مانده بودم . آن وقت پی بردم آدمی که تنها یک روز زندگی کرده باشد می تواند صد سال به آسانی در زندان زندگی کند"
مورسو در جلسات دادرسی بیشتر از آن که به خاطر قتل مورد بازخواست قرار گیرد ، مورد مواخذه ی رفتارهایی ست که به زعم خود کاملن عادی و بی اهمیت است، این که چرا در مراسم تدفین مادرش و به زعم کامو در بازی همگانی مشارکتی فعال نداشته، این که بعد از مراسم به اتفاق ماری به سینما رفته، اینکه چرا نسبت به همه چیز این قدر بی تفاوت بوده و هزار و یک ازین "که" هایی که بیشتر برای پر کردن ادعانامه ی بازپرس پرونده برای اثبات گناهکار بودنش در پرونده ی قتل است.
در بیگانه ی کامو ما با انسانی کاملن متفاوت و بی مسئولیت و در عین حال بی احساس مواجه هستیم که در نگاه اول شاید نتوانیم او را از آن چه که بر خلاف میل باطنی اش روی داده تبرئه کنیم اما اگر به کنه ذات راوی تعمق نه پیش داورانه که انسانی تری داشته باشیم در می یابیم که مورسو نماد اعتراض به قوانين قضایی و اجتماعی جامعه ای ست سرخورده از بی عدالتی...جامعه ای که به هنگام محاکمه گذشته هایی را واکاوی می کند که هیچ ارتباطی به قتل و یا انگیزه ی آن ندارد.جامعه ای که فکر می کند هیچ منطقی اجازه ی برکنار ماندن از رسوم جاری ندارد، جامعه ای بحران زده و واپس گرا که عدالت را در چارچوب های ذهنی عده ای به زعم خود ابر انسان می جوید.
در این میانه نقش کشیش به عنوان نماینده ی خدا بر روی زمین از جاذبه های فلسفی کاموست که برای تسکین درد محکوم به اعدام با دعا و نیایش به میدان می آید تا به زعم خود...
جر و بحث کم حرف ترین قهرمان قصه با کشیش بر سر مرگ و زندگی از زیباترین صحنه های رمان بیگانه است که ذهن مخاطب را به دورترین و تاریک ترین سلول های خاکستری مغز می برد و بدون هر گونه قضاوت و اندرز گویی معمول قصه ها او را با خود تنها به حل این معما وا می گذارد که بالاخره آیا مورسو مستحق اعدام است یا نه.
کشیش می گوید:
"عدالت انسان ها هیچ چیز نیست و عدالت خدا همه چیزست"
مورسو در پاسخ می گوید " من اما به عدالت اول محکوم شده ام و شما نمی توانید با این قبيل حرفه‌ای بی سر و ته که تنها برای سبک کردن اندوه محکومان می زنید چیزی ازین گونه عدالت کم و یا زیاد کنید."
مورسو در واپسین دقایق مرگ زای زندگی به ماری می اندیشد که در پاسخ این پرسش که آیا او را دوست دارد یا نه، گفت نه و اینکه حاضرست با او ازدواج کند گفت شاید اگر تو بخواهی!
و به مادرش و به دنیایی که فردا و پس از مرگ او از حرکت باز نخواهد ایستاد و به حرکت عمودی گیوتین که در پیش آمدن هیچ نشانی از رحم و مروت در چشم هایش مشاهده نخواهد شد
بیگانه با این جمله ی ناتمام تمام می شود
"برای آن که همه چیز به تمامی خود برسد همین مانده بود آرزو بکنم که در روز اعدامم تماشاچی های بسیاری باشند و با فریادهایی نفرت بار به پیشواز آیند."
آقای برکنار حتی در واپسین لحظات خود را از این بازی همگانی برکنار می داند تا شاید وجدان های نیالوده در درازنای قرون به ساخت محکمه ای همت گمارند برکنار از قضاوت های زودگذر و...

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۸
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۲۲ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۵
درودها
رضا رضی پور
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۱۶:۲۹ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۵
بسیار عالی دست مریزاد
چقدر خوب که به دیگر نویسنده های جهان نیز پرداخته می شود
رضا رضی پور
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۱۶:۲۹ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۵
بسیار عالی دست مریزاد
چقدر خوب که به دیگر نویسنده های جهان نیز پرداخته می شود
رايحه غياثي
Germany
۱۸:۱۱ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۵
نقد متعارفي بود ، قلم كامو گاهاً لايه هاي تركيبات را به چالش مي كشاند و زندگي را به نوع ديگري از اتفاق هاي غير مترقبه نمايان مي كند.سپاس از جناب صابري
ارام
Iran (Islamic Republic of)
۱۹:۰۱ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۵
خسته نباشيد استاد رضوان
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۲۷ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۶
همزاد پنداری سخت وجان فرسایی را می طلبد برای همدلی وهمدردی....

درس گرفتم.......درود برای عزیزان خرد ورز در یکتاپرس بخش ( ادبیات )
ژاله زارعی
Iran (Islamic Republic of)
۲۰:۵۵ - ۱۴۰۰/۰۸/۰۶
درود فراوان بر شما بزرگوار و جناب صابری گرامی
عزتتان مستدام
رضا شالبافان
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۰۷ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۰
درود. جناب صابری عزیز