کفش های پاشنه بلند برای آسمان | یکتاپرس
گفتگوی اختصاصی یکتاپرس؛
مریم عباسی: من شعر را به نحوی زندگی می دانم و از روزمره ام جدا نیست. به نظرم شعر فرصت سفر به گذشته یا آینده ی ذهن خود و دیگران است.
کد خبر: ۷۱۷۳۵
۲۳:۵۸ - ۱۴ بهمن ۱۴۰۰

کفش های پاشنه

گروه فرهنگ و هنر یکتاپرس؛

به بهانه چاپ مجموعه شعر کفش های پاشنه بلند برای آسمان  که مراحل چاپ را می گذراند، گفتگوی کوتاهی با مریم عباسی شاعر جوان و آینده دار این مجموعه انجام دادیم:

عباسی به خبرنگار ما گفت: من شعر را به نحوی زندگی می دانم و از روزمره ام جدا نیست. به نظرم شعر فرصت سفر به گذشته یا آینده ی ذهن خود و دیگران است. باید بگویم جهان های موازی را در شعر زیستن برایم لذت بخش است و من می توانم جریان خطی زمان را نادیده بگیرم و در غزلی از حافظ غرق شوم.

وی افزود: تجربه هایی در رباعی داشته ام اما غزل را به شکل جدی تری ادامه می دهم. اصولا در غزل مضمون گرایی را به ساختار روایی صرف ترجیح می دهم.

مریم عباسی در جواب خبرنگار ما که آیا نسبت به شعر سپید چه دیدگاهی دارد؟ گفت: تجربه های زیادی در سپید نویسی داشته ام متاسفانه خیلی ها که توان و تسلطی به قالب های کلاسیک ندارند با رویکرد به امکان های مخربی چون فضای مجازی، سپید نویسی را مبتذل کرده اند. البته اینها جریان های گذار و سطحی و محکوم به فنا هستند. دکلماسیون های ناپخته از متن های سخیف با شناسنامه سازی های صفحه ی مجازی به سخره گرفتن خود است تا ادبیات و امیدوارم اهالی جدی ادبیات با بی اعتنایی به این ابتذال در صدد تعامل هنری در محافل و انجمن های رسمی شعر باشند.
بنده به عنوان عضو کوچکی از کانون ادبی نفس و جامعه ی غزل معاصر هنوز در ابتدای راهم و به قول حضرت حافظ ؛
همتم بدرقه ی راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

مریم عباسی در خاتمه چند شعر به بازدیکنندگان سایت یکتاپرس هدیه داد که در اینجا می خوانیم:


 با دیگران بخند و غمت را به من بگو
دلشوره های بیش و کمت را به من بگو
با دوستان خود پی گشت و گذار باش
اما نشانی حرمت را به من بگو
گاهی نمی شود بنویسی ، چگونه ای
اسرار مانده در قلمت را به من بگو
پای کسی به کلبه ی قلبت نمی رسد
راهِ نرفته، پیچ و خمت را به من بگو ...

***
قله ای پیدا نکردم تا عقاب آن بمانم
کاش از چشم فلک در دره ای پنهان بمانم
هر کسی بوی فرشته می‌دهد بال بلندش
من که می‌خواهم فقط در زندگی انسان بمانم
لذتی دارد پریشانی که آرامش ندارد
با پریشانی خوشم بگذار تا طوفان بمانم
کاهِ خرمن می‌رود بر باد و گندم زیر دندان
دوست دارم مثل کاهی بی سر و سامان بمانم
دوست دارم در غروب ابری پائیز کوچه
زیرِ انگشتان نرم قطره‌ی باران بمانم

***

به من شک داری و با خنده می گویی یقین دارم !
نشسته در دلم دردت، چه دردی دلنشین دارم
جهان این و آن شاید تو را مجذوب خود کرده
جهانی دورتر از آرزوی آن و این دارم
لباس آستین کوتاه می پوشم ، تماشا کن
به جای مار، دستی بی نمک در آستین دارم
گذشته کارم از قصر شنی دریای وحشی باش
برای موج های سرکشت، دیوار چین دارم
دلم شکل مسافرخانه های بین راهی نیست
سفر کن تا ابد با من، دلی بی سرزمین دارم

***
با اینکه راز عشق را باور ندارم
فکری به غیر از عاشقی در سر ندارم
من کودکی با گیسوان برفپوشم
دیگر بهار خنده ی مادر ندارم
بازیچه ی تو نیستم ای باد ولگرد
چون اشک سوزانم که خاکستر ندارم
در جنگ با تنهایی طولانی خود
زانو بغل می گیرم و سنگر ندارم
خواب قفس دیدی برایم بخت خفته
تو بالش پَر داری و من پَر ندارم.

***

درخت می داند
هر چه باد شدید تر بوزد
آواز بلند پرنده خم نمی شود
_____________
انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: