ماجرای زندگی از تهران به رشت | یکتاپرس
از سال 85 که متوجه شدم محیطِ اطرافم و جزئیاتِ محیط اطرافم یکی از جاذبه های اصلی زندگیم به حساب میان، سعی کردم دنیای متفاوتی رو که میبینم با دوربین ثبت کنم و بعد با دیگران به اشتراک بگذارم تا ببینیم این چیزی که من میبنیم بقیه هم میبینین یا نه!
کد خبر: ۷۲۴۶۰
۰۴:۲۰ - ۰۳ اسفند ۱۴۰۰

تجربه مهاجرت از تهران به رشت

به گزارش یکتاپرس خیلی زمان نبرد تا متوجه شدم تعداد کمی از افراد هستن که دنیای اطرافشون رو اینطوری میبینن و اغلب نسبت به جذابیت های محیط اطرافشون بی تفاوت هستن. پس برام عکاسی جذاب شد.

اوایل با عکاسی موبایل شروع کردم و بعد دوربین عکاسی دوستامو قرض گرفتم، چندتایی مسابقه عکاسی شرکت کردم و برنده شدم، با جایزه هایی که برنده شدم کم کم دوربین عکاسی خریدم.

کم کم متوجه شدم دنیای اطرافم توی شهر جذابیت محدودی داره، هر چقدر به طبیعت نزدیکتر میشدم احساس میکردم چیزی که دارم درک میکنم غیرقابل توصیفه و دیگه با عکاسی هم نمیتونم برای دیگران وصفش کنم، پس سعی کردم ذات طبیعت رو بیشتر درک کنم. و چیزی رو که درک میکنم با کمی عکس و کمی فیلم برای بقیه به تصویر بکشم تا قابل لمس بشه.

تا به خودم اومدم دیدم عاشق سفر و طبیعتگردی شدم. از یک شبمانی ساده کنار دریاچه الندان شروع شد و به هفته ای دو سفر تبدیل شد. تا اینکه عازم سربازی شدم و بعد سربازی دوباره به سفر برگشتم این دفعه کمی متفاوت شد سفرهام، سفرهایی فکر شده، دانش محور و با رویکردی متفاوت.

دلم میخواست از سفر کسب درآمد کنم و با این خلاقیت بتونم همیشه در سفر باشم. یه وقتهایی هم دلم میخواست با هموار کردن مسیر کمک کنم کسایی که مثل من دلشون میخواد همیشه در سفر باشن با کسب و کاری که من راه میندازم اونام به آرزوشون برسن.

سرتون رو درد نیارم، اول با سفرساز شروع کردم، پلتفرمی که قصد داشت تور بفروشه با امکانات و فیچرهایی که مخاطب رو راحت کنه. از سفرساز رسیدم به گرامون( حدو یکسال زمان برد)، با اندوخته های راه اندازی سفرساز، با درکی بهتر از اینکه چی میخوام از کارمندی در بانک کارآفرین استعفا دادم و تبدیل شدم به یک کارمند مستعفی اما باز کارآفرین، گرامون رو خلق کردم، پلتفرم تولید محتوای گردشگری، هر عکاسی که سفر میکنه میتونست در حین سفر عکسهاش رو توی گرامون بفروشه و با درآمدش به سفرش ادامه بده، با فرشاد دوست و رفیقم روی گرامون چندسالی کار کردیم، دیدیم آژانس های مسافرتی همچنان درکی از کپی رایت و حقوق مولف ندارن پس ناامید شدیم البته که برنامه نویسها هم بسیار اذیتمون کردن و سایت به فنا رفت، اما ناامید نشدم و سالها بعد همزمان با مهاجرت از تهران رفتم سراغ ایده ای که با تامین محصولات محلی مستقیم از کشاورز، ایجاد اشتغال روستایی کنیم و از درآمد حاصل از این چرخه به احیاء جنگلهای هیرکانی بپردازیم اینطوری شد که تیاور خلق شد (بعدا در موردش بیشتر براتون میگم).

خلاصه برگشتم دوباره به زندگی کارمندی چون هزینه ها باید از یه جا تامین میشد اما دیگه تشنه ی استعفا دادن نبودم چون طعمش رو چشیدم خیالم راحت شد، اما تمام چیزهایی که از راه اندازی این دو کسب و کار یاد گرفتم رو تمرین میکردم تا دوباره به ایده ای برسم که بتونه واقعا جواب بده و امکان گسترش در اون وجود داشته باشه.

در این حین یک سفر رویایی داشتم به لرستان و در ضمن این سفر ناغافل عاشق شدم و ظرف کمتر از 5 ماه ازدواج کردیم :)

من از اولین روزهایی که با طبیعت آشنا شدم متوجه شده بودم که شهر جای من نیست، و شهر نشینی سبک زندگی مورد علاقه من نیست. اما چطور میتونستم از این همه وابستگی، دوست، رفیق، امکانات، پول، رفاه دست بکشم و برم یه شهرِ دیگه، اصلا کدوم شهر برم، اصلا من شهر نمیخواستم برم، من میخواستم وسط دل طبیعت باشم، اما من که اصلا آدم زندگی روستایی نبودم، هرچند که اصالتم به روستا برمیگرده اما همونطور که یک روستا زاده بودم یک کارمند زاده هم بودم.

بنابراین رویای رفتن از شهر و زندگی در طبیعت سالهای سال در ناخودآگاه من جا خوش کرده بود و منتظر جرقه بود.

بعد از ازدواج جرقه اش خورد، همسرم هم مثل خودم بود عاشق طبیعت، در حال گریز از شهر و به دنبال سکوتی در دل طبیعت به دور از هیاهو و سختی های زندگی با انسانهای منفعت طلب.

قریب به یکسال از زندگی مشترکمون میگذشت هر دو کارمند بودیم و هر دو یک روزهایی رو خیلی سخت، اما به سفر اختصاص میدادیم. حتی در کمترین زمانهایی که داشتیم خودمون رو به طبیعت می رسوندیم، مثلا هر یکشنبه صبح قبل از کار میرفتیم درکه، یا میرفتیم توی گوشه کنار سر سبزه تهرون می دویدیم یا دوچرخه سواری میکردیم.

توی این مدت همواره به رفتن از تهران فکر میکردیم اما مثل همه بزرگترین دغدغه ما " کار " و تامین هزینه های زندگی به دور از تهران بود، کار هر دو ما امکان دور کاری به صورت دائمی رو نداشت من که حقوق دان هستم اصلا دورکاری برام شوخیه همسرم کارشناس ارشد سرمایه گذاری بود که به واسطه کرونا مدتی دورکار بود اما امکان دورکاری دائمی میسر نبود.

البته که دغدغه های دیگه هم وجود داشت، دوری از خانواده، دلتنگی برای دوستان اما طبیعت کاری با ما کرده بود که میتونستیم این دغدغه هارو مدیریت کنیم.

شاید باورش سخت باشه اما من هر روز سایتهای کاریابی رو چک میکردم تا شغل مناسبی توی رشت پیدا کنیم.

چی شد که رشت، شد مقصد! ما برای ماه عسل رشت و انزلی رو انتخاب کردیم چون هر دو به رشت حس خاصی داشتیم. و البته سالگرد ازدواج هم اومدیم رشت، این سفرها باعث شد تا رفیقهای خوبی توی رشت پیدا کنیم.

و یکی از روزهایی که توی سایتهای کاریابی دنبال کار میگشتم بالاخره " جوینده یابنده است" محقق شد و کاری پیدا کردم که به نظرم مناسب بود، و این کار هم در رشت بود.

اسکرین شات گرفتم برای همسرم فرستادم گفتم واقعا موافقی بریم من اگر اپلای کنم حتما جور میشه چون شناخت نسبی به مدیران ارشد اون شرکت دارم.

گفت: اره انجامش بدیم.

راستی اینم بگم من به شخصه هیچ وقت علاقه نداشتم از ایران برم اما همیشه دوست داشتم از تهران برم.

از زمانیکه اسکرین شات رو برای همسرم فرستادم تا زمانیکه اثاث کشی کردیم یکماه طول کشید. و فقط و فقط علتش این بود، که سالها میخواستیم این کارو بکنیم و منتظر فرصت بودیم. توی این یکماه باورتون نمیشه چه حجمی از کار روی سرمون ریخت اما هدف انقدر برامون ارزشمند بود که استعفا دادیم، گشتیم دنبال خونه (خودش یک مقاله مفصل رو اقتضا میکنه)، این وسط مصاحبه های کاری رو انجام دادم یعنی شما حجم استرس رو در نظر بگیر، هر دو استعفا دادیم، خونمون رو تحویل دادیم و هنوز در هر مصاحبه داده بودم برای شغل جدید که تمام تکیه گاهمون بود برای مهاجرت از تهران.

خلاصه خدا کمک کرد و ما تمام توان و تلاشمون رو صرف کردیم تا سر وقت به نحو احسن همه چیز پیش بره اما اینکه همیشه همه چی خوب پیش بره واسه فیملهاست حتی توی پادکست بی پلاسم هم، همه چیز خوب پیش نمیره( دیدی که علی بندری هی میاد از خوبی های یه داستان بگه بعد میگه اما طرف به چخ رفت)

درست زمانیکه درگیر پیدا کردن خونه و جمع کردن اسباب اثاثیه بودیم ایده تیاور به ذهنمون رسید، ایده ای که فقط یک ایده نبود بلکه رسالت ما هم به حساب میومد و چی بهتر از اینکه یک کار منطبق باشه با رسالت آدم توی زندگی، تصمیم گرفتیم بعد از استقرار در رشت، محصولات کشاورزی رو از کشاورزان بگیریم با رعایت تجارت منصفانه حقوقشون رو بهشون پرداخت کنیم و بعد با درآمد از این چرخه در جنگلهای هیرکانی نهال بومی بکاریم.

به نظرم برای قسمت اول از این انتقال تجربه کافیه، چون خیلی دارم با جزئیات مینویسم در چند مقاله تجربه هارو میگم تا خسته کننده نباشه.

خلاصه آذر 1399 ما اثاث رو بار خاور کردیم و در اولین روز از محدودیتهای تردد کرونا از تهران فرار کردیم.

برچسب ها: مهاجرت

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: