پایین بیاید آسمان/ این بهار آمدنی ست | یکتاپرس
صفحه شعر/ اختصاصی یکتاپرس
منوچهر آتشی/ علی جهانگیری/ افشین یدالهی/ محمد شیرین زاده/ فاطمه اقلامی/ مینا یارعلی زاده/ مهشید کاوه/ حسین غلامی خواه/ فاطمه امینی.
کد خبر: ۷۶۵۸۶
۰۸:۰۰ - ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

پایین بیاید آسمان

************************************

پایین بیاید آسمان

منوچهر آتشی

بن بست نیز برگشت است
در هندسه ی عشق ، فصل ،توازی است
در هندسه ی عشق وصل از هم گذشتن است
در هندسه ی عشق اصل ،‌ هرگز به هم نرسیدن است
بن بست نیز برگشتن است
در چرخ فلک کودکی
مدام با هم و بی هم رفتیم
در چرخ فلک جوانی ، مدام بی هم
از هم عبور کردیم
در دوایر پیری اما
به هم می رسیم
آن قدر تکرار می شویم
تا به هم برسیم در یک نقطه
در هیچ
2)

با تو بودن خوبست
و کلام تو
مثل بوی گل، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی، وسوسه‌انگیز است.
 
بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی، خواب‌انگیز است.
 
گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفس‌های بلند آتش
می‌برد چشم خیالم را
تا بیابان‌های دورترین خاطره‌ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم‌ها
اهتزازی دارند
که در آن گل‌ها با اخترها رازی دارند..
*********************

پایین بیاید آسمان

علی جهانگیری

بزرگراه ، دوچرخه ها
سکوت و سپید ، صبح بی گناه
دود ها
سمفونی بالا می ریزد
و مرگ اختراع می شود
حباب هایی بالا می ایند در ما
ریزش سمفونی روی بزرگراه
بخاری ماشین ، آهنگ را تکثیر نمی کند
کلیدها را محکم تر  فشار بده
سپید رکاب می کشد در مرگ

هر سیاه می تواند سل باشد و لا سی
بکوب شاید گرم شود انگشت هایت
بکوب تا چیزی شود
بی وزنی این روز های عقیم
بکوب شاید پیست دوچرخه سواری
موج بگیرد تا بالای این آپارتمان ها
بکوب شاید هوا پر از دوچرخه هایی شود
که به سمت سمفونی رکاب می زنند

2)

شب است گمانم
گمانم شب است
و این حجت من است
گیاه نمی روید در این بادیه به نمی
سیاه زاده می شوم
و سیاه می چرخم به سوالی
ای کدامین حجت
بر پشت شترهات چه می بری ؟

3)

باد و علف و دریا  برهنه اند 
لب های ذاکر پوشیده در همین کلمات 
یا باد 
یا علف
یا دریا 
برهنه ام کنید

4)

وقتی گذشته ای
انگشت های تو را تاراج می کند 
چهره ات را به روی پنجره ها می بندی 
رودخانه از چشم های تو می گذرد 
و تو چشم هایت را می بندی

5)

هر چند خیلی داغ
این تابستان هم
بدون صورتی تمام شد
یک سبد بردار
و چند قلم مو

درشت ترین میوه ی پائیز
رنگ است.

**************************

پایین بیاید آسمان

افشین یداللهی

آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم

داغیم، نمی‌فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمی‌خواهیم از فاجعه برگردیم

از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن
راهی‌ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم

شعریم و نمی‌خوانیم، شوقیم و نمی‌خواهیم
چشمیم و نمی‌بینیم، سبزیم ولی زردیم

این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر
در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟

بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره‌هامان را از خواب نیاوردیم

تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
2)

یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم

یکروز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم

شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست
اصلا "منی"در کار نیست، امنم حصارت نیستم...

3)

هر سال

یک بار

از لحظه‌ی مرگم

بی‌تفاوت گذشته‌ام

بی‌آنکه

بفهمم یک روز

در چنین لحظه‌ای

خواهم مُرد

بعضی مرگ ها غیرمنتظره است

با این که مرگ، غیر منتظره نیست.

**************************

پایین بیاید آسمان

محمد شیرین زاده

چگونه
به گل سرخی که
در دستانم
منتظر توست
بگویم :

" رفته ای !"

2)
چشمانت
همه ی آن چیزی بود
که تا امروز
از شعر
نمی دانستم...

3)
چه تنهاست
باران
در ازدحام چتر ها ...
4)

از باران
بوی نمش می ماند
از تو
خاطره هایت ...
5)

دل ام
گرفته بود
باران
از اینجا شروع شد ...

**************************

پایین بیاید آسمان

فاطمه اقلامی 

نمی خواهم شبیه کسی باشم
بگذار تنها باران
زبانم را بفهمد
غریبه ام
دور و بی رنگ
با خانه های قدیمی شهر نسبت دارم
چراغی روشنم
میان پنجره های تاریک
در نیمه شب کوچه ها
شبیهم به کتاب قطوری
که حوصله ی خواندنش را ندارند
در انتظار کف زدنی نیستم
بگذار کسی نخواند شعرهایم را
اصلا بگذار دوست داشتنی نباشم
شبیه شنبه در تقویم ها
من برفم
اندوهگین و بی صدا
روی هم تلنبار می شوم
شعر می شوم
و تو
تنها سپیدی محض می بینی...

2)
اگر می شد آدمی
خاطراتش را
چون مشق های دوران کودکی
با پاک کن های رنگی پاک کند
خوشبخت تر بود
جهان شاهد گریه های پنهانی
و کافه ها پر از دود سیگار نبودند
شاعرها هم شعرهای غمگین نمی سرودند
گاه آدمی می خواهد بی تاریخ باشد
و تنها دارائیش
ذهنی پاک
چون دفتری سفید
تنها جعبه ای مدادرنگی می خواهد
تا جای شب
خورشید بکشد
و جای ابر سیاه
رنگین کمان
کاش می شد
حرف های ناگفته را
روی کاغذ نوشت
درون بطری دربسته گذاشت
و به آب دریاها سپرد
تا برساند به معشوقه هایی
که بی خداحافظی می روند....
 
3)

گاهی هم به حال سنگ ریزه ها فکر کن
به حال سنگریزه هایی که لگدمال می شوند
به حال کاکتوس هایی
که کمتر از رزهای قرمز
طرفدار دارند
به حال خاطره ی دریا
که در ذهن ماهی ماهی تابه سرخ می شود
و آب از آب هیچ اقیانوسی
تکان نمی خورد
فکر کن
به سرنوشت برف هایی
که پارو می شوند و از بلندی بام ها
به تن کوچه می ریزند
فکر کن به اضطراب چوب ها
در مسیر کارخانه ی چوب بری
و به کلافگی من
که جنگلی شده در قلبم
با شاخه هایی در هم تنیده
تنهایی من
دست کمی ندارد از تنهایی ماه
و حال من
دست کمی ندارد از حال کاکتوس ها
دستهایم را بگیر
این ریشه های جدامانده را
در خاک نرم دست هایت بکار
جوانه می زند
گل می دهد از شوق
خوب می شود حالش
مثل آسمان صاف پس از باران
مثل رنگین کمان  
 
4)
پنجره را باز می کنم
درخت های کوچه به ساز باد می رقصند
کلاغ ها زیر آواز زده اند
پائیز نگاهم می کند
با همان لبخند نارنجی اش
سکوت می کنم
بی حرف
و حفره ی عمیق قلبم
با شعر هم پر نمی شود
قرابتی با ابرهای خاکستری ندارم
چرا که بی بارانم
و پائیز هم پائیز هر سال نیست
دیگر نمی توانم شعری بنویسم
به خیابان که می روم
چشم های هر رهگذر
شعریست غمگین و طولانی....

5)
با چاله ای از اندوه در سینه
آسمانی ابری در چشم ها
لبخندی ساختگی بر لب
به کوچه می آئیم
به خیابان
به کافه
اداره
و عادت کرده ایم به نداشتن ها
ونخواستن ها
می ترسم این تظاهر زهرآگین
ذره ذره مسموم کند ما را
می ترسم
با چشم های باز بمیریم...

**********************

پایین بیاید آسمان

مینا یار علی زاده

از پنجره دیده ام
پشتِ پاهایِ تو
فصل ها
خانه به خانه
کاسه می برند
تو بر می گردی
تمام اشک هایم را
به آسمان بخشیده ام
دانه دانه
واژه های سرخ
از شعر سپیدم
سبز می شوند

2)
باران می‌دود
به آغوشِ جهان
بهار شود
ابر به ابر
گوشِ کبودِ آسمان
از جیغِ بنفشه‌ها
نیلگون تر
گنجشک‌ها
بر سکوی پنجره
سرود لب‌های تورا
در لاله‌های گوش
نجوا می‌کنند
بر رگ‌برگ‌های هر انگشت
شعرهایی سبز
ناخنک می زنند
تو که هستی
بهار به بهار
گل‌واژه می دهد
باغِ حنجره

3)
باد و باران
حرف های من اند
ابرهای دلتنگی
پلک را
می جویند
قطره
می شوند
روی گونه های مهر
آذر می ریزند
این شعر
به یلدا می رسد
برگ به برگ
خشک می شوم
لای فاصله ها
زمستان در انگشتانم
به خواب می رود
تا بهار چشمانت
راهی نیست...

4)

دست به کار شو
رَختِ بهار بپوش
بیا
که هر پرده از
آهنگِ نگاهت
جانی دوباره
در پنجه دارد
پنجره بگشا
ببین!
آواز تو در گوش
خروش شعری است
سبز
ای یار!
ای عشق!
ای یگانه دوست!
گرمی تارهای دلم
بسته به سرانگشتان توست
چنگی بزن
فاصله‌ها را برچین

5)

پایم اگر چه کوتاه
دم پاکِ بهاری سینه چاک
خواب از سر آسمان پرانده
رگ های پرواز
جانی دوباره گرفته
به پاییز بگویید برود
به پاییز بگویید
بهار
در راه زمستان
پایش در
برف دی ،
کولاک بهمن ،
گیر نمانده
می آید
بگویید؛
چشمِ پشتِ سر را
با خود ببر
دل واپس نکن
تن آذر به اسفند کشیده
بهار در چند قدمی ست
ای عقربه های عنقریب!
نایست
سراسیمه تر طی شو
بگویید به پاییز؛
خورشید را
از دروازه ی شهر
بیاویز
اگر علاج این حلاج
به آویختن است
فواره های خون
سر بالا زنَد
از خاک
پایین بیاید آسمان
این بهار آمدنی ست

**************************

پایین بیاید آسمان

مهشیدکاوه

آه ای دل بی پناه و خونین ، گل سرخ
تفتیده ی روزگار نفرین ، گل سرخ

لبخند بزن اگرچه دلخون هستی
شعری بنویس اگرچه غمگین، گل سرخ

هر چند که تاب ِ این زمستانت نیست
با ابر بخوان کتاب آمین گل سرخ

اسطوره بمان میان طوفان محکم
اسطوره ی روزگار و آئین گل سرخ

با آن همه عاشقی و شوری در دل
زخمی شده در سکوت سنگین گل سرخ

نادیده بگیر و بی تفاوت بگذر
نادیده ی هر عبور و تحسین گل سرخ

2)

تا که آهو شدم و دیدم و شیرش کردم
با نگاهی همه ی عمر اسیرش کردم

چشم در چشم پر از راز نگاهم شد و باز
چشمه در چشمه از آن بارقه سیرش کردم

موج در موج گره خورد دلش در موهام
دل به دریا زد و ‌پابندِ مسیرش کردم

تا شد آشفته تر از حال پلنگی در دام
تشنه ی جرعه ی باران ِکویرش کردم

عشق تفسیر نگاه و غم چشمانش بود
دیدم آن لحظه که گویای ضمیرش کردم

این عجب نیست که آهو بشود طعمه ی شیر
عجب از شیر که تسلیم و اسیرش کردم !

*************************

پایین بیاید آسمان

حسین غلامی خواه

کم ورق بزن گذشته ها را

می ریزند

گل هایی که لابلای برگ هایش خشک کردیم.

2)

از من نخواه عاشقانه بنویسم

دفترم

پشت جلد نفس کشیدن یک درخت است.

3)

هرگز طلوع را نمی بینند

خوشه هایی که پشت مترسک ایستادند.

**************************

پایین بیاید آسمان

فاطمه امینی

پنجره ها تو را می شناسند
باد سلامت را به کوه می رساند
آفتابگردان ها درباره تو صحبت می کنند
کفشدوزک ها دلتنگ تو ان
شالیزار ها به یاد تو سبز می شوند
درخت هابه عشق تو میوه می دهند
ابر ها بغض دوری تو را می فهمند
و شهر باران می گیرد
دلم می گیرد
ولی نمی دانم چرا
بغض میکنم
گمشده ایی دارم
تو را به یاد نمی آورم
گریه میکنم
تو را به یاد نمی آورم
باران بند می آید
خاک های شهر شسته می شوند
اما دل من نه
رنگین کمان تو را می بیند
به گنجشگ ها خبر آمدنت را می رساند
گنجشگ ها به کلاغ ها می گویند
و آن ها با همه سیاهی شان خوشحال می شوند
من اما هنوز تو را به یاد نمی آورم
بغض میکنم
هر انسان گمشده ایی دارد....
هوای اینجا به من نمی سازد

وگرنه کدام ستاره، کدام پرنده ایی تو را فراموش می کند؟

**************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: