گفتگوی صمیمانه بهاری با دکتر علی آبان( قسمت2) | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس؛
دکتر آبان: متاسفانه شاعران بر اساس خواسته و ذوق مخاطبین عام شعر می گویند تا مورد توجه باشند.
کد خبر: ۷۷۹۰۰
۰۸:۰۰ - ۰۵ فروردين ۱۴۰۱

 دکتر علی آبان

قسمت اول گفتگو با دکتر علی آبان( شاعر/ محقق/ منتقد و استاد دانشگاه) را خواندیم و گلایه ها ی درد آور این چهره نام آشنا را همراه با نقطه نظرات وی درباره ادبیات به گوش جان شنیدیم. در اینجا قسمت دوم این گفتگوی صمیمانه را به اتفاق می خوانیم :

کدام یک از جریان های شعر معاصر برای شما جالب تر بوده؟ خودتان از کدام تأثیر گرفتید؟:اگر خودستایی نباشد به تبع آن شاعر بزرگ عرب  که از آن ایراد وزنی گرفته بودند  و گفته بود ( انا اکبر من العروض) عرض می کنم که( انا اکبر من الجریانات الصغیر و الکبیر). من هیچوقت در شعر نه استادی داشتم نه صمّ بکم افتادم دنبال عده ای فرصت طلب و شهرت طلب البته کم سواد و کوتوله های ادبی. راهی را که خودم انتخاب کردم هر چند دیر؛ ولی دارم حاصل و نتیجه اش را می بینم. نه تند رفتم نه آهسته. نه از آن طرف افتادم نه از این طرف. دنبال سر و صدا و هوچیگری هم نبودم. چون نمی خواستم تب گونه اوج بگیرم و فروکش کنم. با مطالعه و شناخت و حوصله کارم را کردم و خدا رو شکر می کنم که جای محکم و قابل توجهی ایستاده ام. هر چند مؤلفه های مدرن و پست مدرن و حجم و زبان و دیگر جریانات ناخواسته به تبع فضای حاضر در شعر هر کسی که بخواهد امروزی بگوید، وجود دارد از جمله این حقیر.

شما خودتان هم مدتی است یک نوع شعر را به نام اقلیت دارید می نویسید و معرفی می کنید. اگر توضیحی داشته باشید ممنون می شوم.: از توجه شما ممنونم. اولین بار است که در رسانه ای رسمی در بارۀ اقلیت حرف می زنم. اولا ادبیات اقلیت نظریه ژیل دلوز و گتاری است که فیلسوفند.  اقلیت شدن همان متفاوت و برتر بودن اثر نسبت به دیگر آثار است. اغلب آثار ماندگار و بزرگ از نوع ادبیات اقلیتند. اقلیت یعنی مثل آن کم است. بنده هم آمدم با تلفیق و کمک از سه قالب سپید و نیمایی و سنتی، شکلی به نوع شعر از نظر بیرونی دادم که هم نظمی در بیرون شعر آزاد اتفاق بیفتد و هم یک الگو برای دیگران که می خواهند شعر آزاد با رعایت نسبی آهنگ و قافیه بگویند. چون نقد و تعریف شعر آزاد یا سپید از جهت بیرونی و فرم واقعا سخت است. این قالب کمی برای شاعر و مخاطب و منتقد کار را آسان می کند. شاعر با رعایت مواردی که عرض می کنم در ادامه و تخیل و تصویر درونی شعر، می تواند ادعا کند که شعر اقلیت گفته است. البته اقلیت یک اسم عام است . ممکن است در صورت استقبال و استفادۀ دیگران تنها از نام قالبش استفاده کنند .جسارتا قالب نمی دانم شاید آبانی مثلا. در این قالب، شعر 16، 18 یا 20 سطر است. شاعر در دو سطر اول، دو سطر میانۀ شعر و دو سطر پایان شعر الزاما باید قافیه بیاورد. سعی کند که آهنگ یا نوعی موسیقی هر چند شکسته در شعر وارد کند. زبان و فضا جدید باشد. از نظر زبانی تلاش بر ایجاز و نوآوری در ترکیب کند حتی یک مورد الزاما. حالا تقریبا اوایل کار هست که خودم فقط دارم می گویم و می خوانم و در دنیای مجازی نمایش می دهم. توضیحش را که بدهم یقینا دوستان زیادی تجربه خواهند کرد. ببینیم چه پیش می آید؟

به به . خیلی هم عالی. منتظر خواهیم ماند. سوال بعدی من این است که چرا شاعران با توجه به این که مخاطب خود را از دست داده اند و مردم واقعا دیگر نه حوصلۀ شعر شنیدن دارند نه وقتش را، باز همچنان در حال تلاش و سرودند. فکر نمی کنید دارند وقتشان را هدر می دهند؟ البته فقط سؤال است ممکن است نظر من این نباشد.: حق دارید. خودتان، هم شاعرید، هم مترجم. سؤال های شما یقینا آگاهانه و هدفمند است. واقعا گاهی ما افسردگی می گیریم. بازار شعر تعطیل شده. خوانندگان شعر یا خودمانیم یا اگر کتاب هم چاپ بشود، با ضرب و زور و هدیه به دیگران و اقوام باید به خوردشان بدهیم. البته بنده و شما خوب نسبتا مخاطب خودمان را داریم. بیش تر بچه های جوان تر و کم سابقه ترند. ما که آلوده شدیم و معتاد اصطلاحا. دیگر سخت است نجات ما. جوان ترها هم شوق و ذوق دارند و نمی دانند چه خبر است. آن ها هم کم کم معتاد می شوند و دل کندن مشکل. و این داستان ادامه دارد. خوب به هر حال هر کسی برای بیان خودش، بیان حرف هایش، بیان دردها و احساساتش به یک هنری پناه می آورد. ما هم شعر را انتخاب کردیم. حرفه ای که جز یک قلم و کاغذ به ظاهر هزینه ای ندارد. نه آتلیه می خواهد نه نقشه و ابزار و فیلم و دیگر چیزها. هنر اول ما هم شعر است دیگر. مردم ما عموما فکر می کنند، همان طور که باید به مدرسه بروند، باید شعر هم بگویند. چون در خون ما ایرانی ها شعر زندگی می کند. عده ای پیدایش می کنند عده ای هم نه. ولی در حقیقت همین است که شعر برای اغلب ماها آب و نان نمی شود جز عده ای که خودشان را چسباندند به قدرتی و رسانه ای و این ابزار که هم درآمد خوبی دارند و هم رفاه و شهرت.

پس برای همین بوده که رفتید سمت نوشتن رمان لابد؟: برای همین یعنی درآمد؟

-بله دیگه. رمان احتمالا درآمد زاست.: اگر رمان حرفه ای بنویسی و خوب هم دیده شود، یقینا به زندگی ات کمک می کند. ولی من هم دوست داشتم بنویسم و هم گفتم شاید کمکی بشود که متاسفانه انتشارات فعال و پیگیری نداشتم. البته پیگیر برای سهم مادی خودش بود ماشالله .

سهم خودش یعنی چی استاد؟: ما با هم سرمایه گذاری کردیم. نصف هزینه را من باید می دادم. گفتم چاپ کنید من به محض چاپ شدن تسویه می کنم. الحمدالله کتاب هنوز در چاپ خانه بود که کلی فروش رفت. همه اش را هم دوستان و شاگردانم خریدند. ممنونشانم. ولی فقط خودم معرف کتابم بودم. انتشارات متاسفانه کم کاری کرد و رمان دیده نشد. با اینکه از نظر خوانندگان بهترین رمان چند سال اخیر بود.رمانی عاشقانه و اجتماعی که به اتفاقات سال 98 و کرونا و مشکلات و دیگر چیزها، می توانست این رمان خیلی سر و صدا کند. ولی تبلیغ و معرفی نشد.

اسم رمانتان ممنوعه 14 هست. درسته؟: بله. من که خیلی دوست دارم این رمان را. خوانندگان هم هر کس خواند، هم باز برای دوستانش سفارش داد هم منتظر جلد دوم ماندند.

پس جلد دوم هم دارد.بسیار خوب و عالی. استاد وضعیت کلی شعر را چه گونه می بینید؟متاسفانه، توقع سطحی مخاطبین، هنر اصلی را تنزل داده. به ویژه دنیای مجازی که فقط شومن ها و سبک سر ها و آدم های سطحی مورد توجه هستند. بنابراین متاسفانه شاعران هم بر اساس خواسته و ذوق مخاطبین عام شعر می گویند تا مورد توجه باشند. در مجموع کیفیت سروده ها پایین آمده و اگر حواسمان جمع نشود، زود در دامن ذوق توده می افتیم که به تعبیر الیوت سمّ هنر است.

سوال بعدی این است که چرا ترجمه بیشتر مورد استقبال قرار می گیرد؟ دلیلش چیست واقعا؟:  دو دلیل عمده دارد: اول این که، همیشه آدمی فکر می کند مال دیگران بهتر است. بحث همان مرغ همسایه غاز است. در حالی که بهتر از آن ها را خودمان داریم ولی خوب این آفت همیشه وجود دارد. کلا با اسم شاعران و منتقدان دیگر کشورها انگار بیش تر احساس روشنفکری و شخصیت می کنیم. به عنوان مثال، چند نفر از دوستان که رمان مرا خواندند، گفتند که ما سال ها رمان ایرانی نخوانده بودیم. سطحشان پایین است. ولی با خواندن رمان شما دوباره با رمان فارسی آشتی کردیم. منظور این است که خارجی ها برای مردم انگار بهترند. حتی اگر شعر ضعیف ترین شاعر یک کشور ترجمه بشود، ولی چون ایرانی نیست، توجه جلب می کند. دلیل دوم، تا حدودی ضعف اشعار خودمان نیز می تواند باشد. شعرهای شاعران ما تقریبا شبیه هم شده اند. زبان و بیان و فضا و لحن و موضوع خیلی به هم نزدیک شده اند. خواننده هم مسلما دلزده می شود.   

-خیلی هم عالی. جناب دکتر آبان، از گذر عمر عصبانی نیستید؟: والله اگر بگویم نه، خب کمی خوشبیانه هست و اگر هم بگویم بله، باز هم بدبینانه است؛ ولی کمی عصبانی هستم. بیش تر از آن که خوشحال باشم عصبانی ام. به قول خیام: این قافلۀ عمر عجب می گذرد. یا حافظ: بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین. من در شعری سپید گفتم: آهای نرگسانه ترین گل/ بهار همیشه بهار نمی ماند/ خزان به یک اشاره می رسد از راه/ نسیم به یک اشاره می شود طوفان/ اگر می گویم: دلم برای تو تنگ است/ فریفته مشو / که گاه/ به یک پلک زدن/ دلتنگی می شود دلسنگی/عمر بدجوری در حال گذر است. از رخش رستم هم تندتر میرود یا به تعبیر امروز از پورشه و جت هم سریع تر. من عصبانیتم بیشتر برای این است که چیزی به دست نیاوردم. از نظر رفاه زندگی و یک خانۀ نقلی کوچک که همسرم اگر تمیزش می کند بداند مال خودمان است. خواب راحت داشته باشیم و دائم نگران کرایه سر برج و جابه جایی و ژست خودبرتربینی صاحبخانه و این چیزها آزارمان ندهد. به هر حال، یک زندگی ساده که لایق یک تحصیلکرده و شاعر و نویسنده آن هم در ایران پر از ثروت باشد، حق همه است. از طرف دیگر عمر به سرعت می گذرد: عمر برف است و آفتاب تموز. یعنی عمر مثل یک گلوله برف در برابر آفتاب تیر ماه. با این شتاب؛ بنده اما هنوز در علم و ادبیات و شعر به حقم نرسیدم. غم نان و کار نگذاشت که هنوز به جایگاه اصلی ام برسم. از این  جهت عصبانی ام. و از طرف دیگر از هدر رفتن عمر. مگر ما چند بار به دنیا می آییم که باید این همه موقعیت و فرصت سوزی برای ما وجود داشته باشد؟

-بله. حق با شماست. فرصت ها را نباید به آسانی از دست داد. بهترین و بدترین خاطرۀ شما از دانشجو و دانشگاه چی هست؟: خاطره های خوب زیادی دارم . واقعا یک ژست نیست. شغل استادی را عاشقانه دوستش داشتم و دارم. به همین جهت همیشه خاطره های خوب برایم رقم خورد. بچه ها دوستم داشتند و دارند؛ چون من دوستشون دارم و به همه شخصیت می دهم. صمیمی هستم. رفیقم با همه. یکی از دلایل موفقیتم در تدریس همین بوده؛ هر چند صمیمت و رفاقت، مختصر آزار و اذیت و حرف و حدیث هم دنبال خودش دارد که تجربه کردم. ولی یکی از خاطرات خوبم، نجات یک دانشجویی از مرگ حتمی بود که دست به خودکشی زده بود به خاطر شکست عاطفی. یک شب حدود دوازده شب به من پیام داد که" استاد حلالم کنید. می دونم بعدا سرزنشم می کنید. ولی راه دیگه ای ندارم. خداحافظ بهترین استاد زندگی ام. "  این عین پیام خودش بود. بلافاصله پیام دادم. پشتش زنگ زدم. گوشی اش خاموش بود. در پی مشورت با همسرم، با یکی از دوستان ایشان که شماره اش را داشتم، تماس گرفتم. آدرس دانشجوی مورد نظر را پرسیدم. به خودش هم گفتم که به منزلشان زنگ بزند که شماره ای نداشت. خلاصه بعد از قریب یک ساعت و نیم با هم رسیدیم در خانه اش. پدر و مادر و برادرش را مطلع کردم. در اتاقش را به زور باز کردند. زود رساندنش بیمارستان و نجاتش دادند. الان هم با همسرش و بچه اش کشور دیگری زندگی می کند و همواره خودش و همسرش ،محبت و مهربانی اش را نثارم می کند.  اما تلخ ترین خاطره، کنار خاطرات تلخی که برخی مسئولین دانشگاه رقم زدند، بر می گردد به موضوعی که دوستان می توانند در جلد دوم رمان ممنوعه 14 که در حال نوشتنش هستم ،مفصل و کامل با ذکر آدم هایش بخوانند. 

تأثیر گذارترین فرد زندگیتان؟نقطۀ قوت و نقطۀ ضعفتان؟: اگرمحکوم به خودستایی و نشوم، تأثیرگذارترین فرد،خودم بودم که روی زندگیم اثر گذاشتم.نقطۀ قوت من، زمین خوردن و بلند شدن و دوباره شروع کردن و تسلیم نشدن است. نقطۀ ضعف من نداشتن عقل معاش اندیش و فکر اقتصادی است. و البته مهربانی و رأفت زیاد که گاه موجب آزار خودم می شود و کم ظرفیتی افراد ناراحتم می کند.

-چه پیشنهادی بر تسلط ادبیات معاصر دارید؟: ادبیات معاصر هنوز جوان است. دارد قد می کشد. مسلما ضریب خطاهاش هم بالاست؛ اما با همین جوانی بسیار بالید و قد کشید و تنومند شد. بسیار تفاوت دارد با ادبیات کلاسیک. زبان، ساختار، فرم، موضوع و دیگر شاخصه ها. توصیه می کنم ادبیات معاصر را جدی بگیرند. ادبیاتی که از مشروطه به این سو به ویژه از 1300 با افسانۀ نیما و یکی بود یکی نبود جمال زاده و جعفرخان از فرنگ آمده از حسن مقدم و دیگر آثار تشکیل شده است. برای تسلط در دهلۀ اول بدون استاد و معلم فقط باید خواند. مرحلۀ بعدی محضر استادان زانو زد و آموخت. شعر و رمان و تحقیق فراوان دارد. به تنهایی نمی توان به آن ها نزدیک شد. باید در کلاس ها، محافل ادبی مثل انجمن های ادبی و همایش ها شرکت کرد. از طریق کتاب ها و سایت ها هم می توان کمک گرفت.

-گفتید انجمن ادبی. در برگزاری انجمن های ادبی چقدر نقش داشتید؟ اصلا چه فایده هایی دارد؟سؤال ضروری بود. ممنونم. انجمن ادبی از دورۀ بازگشت ادبی حدود 300 سال قبل به وجود آمد. تا امروز هم ادامه دارد و پربارتر و جدی تر شده است. بنده از سال شصت و سه چهار به بعد هم در انجمن ها شرکت کردم و میکنم و هم خودم انجمن های زیادی را در فرهنگسراها و خانه فرهنگ ها برگزار کردم. الان انجمن ادبی آبان را مدیریت می کنم که به صورت لایو از طریق اینستاگرام روزهای سه شنبه برگزار میکنم. خلاصه عمری گذراندم در انجمن داری. حتی در همین دانشگاه سال ها انجمن ادبی برگزار و مدیریت کردم که نه تنها بی مزد و منت؛ بلکه با رنج بود و نامهربانی. بگذریم.اما فایده های زیادی دارد. آشنایی با شعرهای دیگران از گذشته تا امروز، آشنایی با محتوای اشعار، آشنایی با شاعران امروز، آشنایی با نقد شعر، شروع شعر گفتن برای تازه کارهای علاقه مند، تقویت اشعار با نقد و صحبت حاضرین و ترقی تا حد شاعر حرفه ای شدن و چاپ کتاب و الخ.....

و سوال آخر: در این سال ها که این همه شاگرد پرورش دادید در شعر و انجمن ها، کسی بوده که اسباب ناراحتی شما شده باشد؟ پشیمان باشید که چرا وقتتان را برایش هدر داده اید؟: والله من در این سه چهار دهه شاگردان زیادی را پرورش داده ام. و بسیار کسان با معرفت و قدرشناس که حتی یک نکته در بارۀ شعرشان گفتم، همچنان خود را شاگرد معرفی می کنند. اغلب همچنان قدرشناس و سپاسگزار و متواضعند. دستشان را می بوسم. دوستان و شاگردان پساکرونایی ام که از طریق دنیای مجازی آشنا شدیم، به جز یکی دو نفر که خیلی آزرده خاطرم کردند، بقیه همه قدرشناس و باظرفیت و ستودنی اند.

چند شعر به علاقمندان هدیه می کنید؟:

شعر اقلیت
ای خوب ای زن
نگاه کن حرف بزن
تا ماهیان مرده به آب برگردند
و برگ های ریخته
دوباره بر شانۀ شاخه ها برقصند
حرف بزن
تا از تمام زمین های خشک علف بروید
و از تمام ابرهای سترون باران
بی تو از دهانم
ماهیان مرده می زنند بیرون
و برگ های خشک مرا در خود دفن می کنند
سوگند به انحنای ابروانت
سوگند به مشرقی ترین دهانت
که وقتی تو حرف می زنی
در من کوچه کوچه قلندر می رقصد
و با حرف حرف تو
ای لیلانه ترین سوگند
خورشید از گریبان من سر بر می آورد
حرف بزن فقط تو حرف بزن
ای خوب ترین ای زن

*غزل*_________________

من می روم به خواب علف ها که گل کنم
تا اوج بی نهایت رویا که گل کنم

یک قطره از تشهد باران مرا بس است
تا رو کنم به قبلۀ صحرا که گل کنم

ذوقم کشید عکس تو را در چراغ ها
روشن تر از زلال تماشا که گل کنم

یک قطره بود هیبت من در ازل ولی
قد می کشم به قامت دریا که گل کنم

با واسطه درخت پدر خواندۀ من است
آتش بزن به واسطه ها تا که گل کنم

تا دور می برد زن اسطوره ای مرا
نیما بخوان ترانۀ ری را که گل کنم

در قحط قرن عاطفه و سنگ عصر و داس
ای عشق ، عشقق جز تو بگو با که گل کنم!

*غزل 2*_____________________

آیینه در درخت تجلی کنان شکفت
از برگ و بار و شاخه و ساقه زبان شکفت

بادی لطیف جامه دران هو کشید و رفت
از لا به لای شاخه بلال و اذان شکفت

خورشید جز نمایش لبخند او نبود
آن دم که بی مکاشفه در آسمان شکفت

دل پر کشید و رفت از این خاکدام مرگ
تا آسمان برای دلم آشیان شکفت

باران که واژه واژۀ قاموس دلبری است
تصویری از خداست که در ناگهان شکفت

برگی میان تختۀ سنگی چنین نوشت
سوگند بر علف که خدا مهربان شکفت

من مست مست میوۀ ممنوعه ام که سرخ
بر قامت سپید پری پیکران شکفت

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: