اینجا کسی برای بهاردانه می پاشد | یکتاپرس
اختصاصی یکتاپرس/
صفحه شعر یکتاپرس با شعرهایی از: ابراهیم کارگرنژاد/ لقمان دهقانی/ شادیه غفاری/ بدری دهنوی / لیلا فراهانی / لهراسب زنگنه/ مهرناز رسولی و رضا روستا.
کد خبر: ۷۸۹۲۸
۰۸:۰۰ - ۱۶ فروردين ۱۴۰۱

شعر

*********************************************

شعر

ابراهیم کارگرنژاد

در رگ درخت
چه ترانه ها جاریست
باغچه به رقصی زیبا 
سرود ِخوش رود
شکوفایی اندیشه ودریا
روزهای منتهی به بهار
خزه ها، جلبک ها
و نگاهِ عابران مضطرب
عابران منتظر..

2)::::::::::::::::::::::::

گوشه، یعنی روز را
به کناری ببریم
پرسان؟ که
باران های به دریا نرسیده را
کجا جا گذاشته است؟

******************************

شعر

لقمان دهقانی رحیم آبادی

هوا دوباره
طعم خنده های تو را می دهد
انگار بهار
جایی لابه لای همین حوالی
شکوفه هایش را
پنهان کرده است.

2):::::::::::::::::::::::::::

نسیم، خاطره ی عریان شبنم را
در جان گیاه می رقصانَد
و صبح، بی شرمانه
در لابه لای جهان
نفس می کشد
آفتاب، خمیازه هایش را
در لطافت لبخنده های کدام فرشته
پنهان کرده است؟

*****************************

شعر

شادیه غفاری

جنگ را بکن از تن 
و غرورت را بتکان
از نفس افتاد
_چشم‌های زل‌زده‌ به پنجره‌ای که
زمستان را باور دارد
پای کدام جاده بیندازد
پیر چشمی‌اش را
وقتی پاییزند
علف‌های سبز شده؛
کاش برگ‌ها فاصله‌ها را ورق بزنند
و پاشویه شود باران
غروب تب کرده‌ی منتظر را،
پرنده‌ها را خبر کن
اینجا کسی برای بهار
دانه می پاشد!

****************************

شعر

لهراسب زنگنه

از دهان زیبای تو
تنها، دندان های سپیدت را 
به خاطرمی آورم
حال که دیگر مجال لبخندی هم نیست
اما اگر روزی
فرصت فرزانه ای دست داد
یک دل سیر
به کار این جهان بخندیم

2)::::::::::::::::::::::::::::

 شکوفه ای سرخ
بر گونه های باد
این تویی با عطری منتشر
که سوهان می کشد
بر مشام نرم و مراقبت شده پیاده رو...

3)::::::::::::::::::::::::::::

چه می کنی؟
میان این همه کلمات
که تمام جهان را کنار تو آورده اند
رف گرد گرفته ای برای کتاب ها
به زیر سقف مشمایی
که مرکبات می پرورانند با آن
در این دخمه
کلمات کی پرورده می شوند...اما؟
کلمات، کی به عمل می آیند؟

*****************************

شعر

لیلا فراهانی

رویا بود آیا
قلب هامان،
آن پرندگان خسته ی زرد
که در پای غروب جان دادند
صدا و تاریکی از خاک بیرون می ریخت
چه تقسیم بی پایانی
زخم است زخم
دیگر همه چیز دیر است
حافظه ام گر گرفته
و این گور
برای دست و پا زدن کوچک است
من مرده ی ناقصی هستم
از پله های زمان باز گشتم
از مسیر هایی که گذشته بودم
گم شدم بارها با باد
چه جنونی!
هزاران بار شادی را فراموش کرده ام
تراشیده ام پیکره ایی از غم
باشکوه
چون خدایی که شب و روز مرا کوچک می کند
زنده هستم آیا ؟!
_زمان به چهار میخ کشیده شده _
مرده ام آیا؟
من این ها و آنها بوده ام
از کدام کابوس بر خواستم
سر و رویم را خاک گرفته
به چشم های بی رمقم نگاه کردم
به لب های پوسیده ام
باز گشتم
من مرده ی ناقصی بودم
جا مانده از دنیایی دیوانه.

*****************************

شعر

بدری دهنوی

در قلمرو باران
به هر رودخانه ای که اقتدا کرده ای
سراغ دریا را از دست هایم بگیر
وموج به موج
طوفان را ورق بزن
خواهی دید
که نام تو
تنها باز مانده بعد از من است

2):::::::::::::::::::::::::::::::

پروانه ها
زبان کدام انگشتم را ترجمه کرده اند
که تاجران ابریشم
در قلمروِ موهایت
طاقه طاقه "شعر می فروشند"

3):::::::::::::::::::::::::::::::::::

آفتاب
چه فرقی به حال آسمانم دارد
وقتی روزهایم پشت دیواری جا ماند
که سایه ات را به *رخم می کشد
برای همین
دستم بند ستاره هاست
تا تو رابرای شب هایم خلاصه کنند

4):::::::::::::::::::::::::::::::

نطفه ی اندوه
سکوتم را
آبستن جنگلی کرد
که در حافظه ی هیچ تبری نمی گنجد
ودسته دسته پرنده ها
به دست هایم پناه آوردند
حالا،
باید آسمان را
روی همین سطر خلاصه کنم
ادامه ی این شعرهم بماند برای ابرها...

******************************

شعر

مهرناز رسولی

اشتیاق زمستان
از رقص نرگسی ها
به وقت شکفتن باران
و نوازش نگاه زعفرانی خورشید
روی ساحل 
عطر نارنج
در دست های باد
آواز پرنده ها
میان آرامش شاخه ها
نشسته ام رو در روی بهار
و سر می دهم
آوای حول الحالنا

سال نو با لبخندی از کوچه می گذرد.

*****************************

شعر رضا روستا

هنوز هم کودکی بیش نیستم و سر به هوا در خیالات دیروز و امروز پرسه می زنم. نازنین من! زندگی برای من همان امتحانات پایان سال است و من هیچگاه ندانستم که چند ساله هستم. اما وقتی تو آمدی، ماه بی آن که بپرسد، شب را در گیسوی تو ریخت. زمان نا آرام و بی قرار چشم های تو شد. نیلوفرها، وقتی پیچ و تاب موهای تو نوازششان کرد. دیگر هراس زوزه های برکه را از یاد بردند.
آری قصه ی من در سادگی های کودکانه ماند. اما شروع قصه ی تو عاشقانه‌هایی بود که چشم های باران و آفتاب و من را هزاران هزار عمر به تو بدوزد. درست است من و تو ثانیه های زمین را با گریه شروع کردیم. اما عشق با تو آفریده شد و من و باران و آفتاب هم‌چنان در کودکی مان ماندیم تا آرام آرام، نا آرام ِ تماشای تو شویم.

****************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: