چرا همه ی آدم ها از یک تقویم مشترک استفاده می کنند | یکتاپرس
نگاهی به نوشته های حسین حائریان،
یادش می افتاد سال ها پیش در چنین روزی چه اتفاقاتی افتاده. یادش می افتاد امروز چه روزیست. تقویم ها دروغ می گویند.شاید بهار ما وسط پاییز باشد.
کد خبر: ۷۹۰۷۳
۱۰:۰۰ - ۱۷ فروردين ۱۴۰۱

چرا همه ی آدم ها

معرفی یک نویسنده: رضوان ابوترابی

حسین حائریان را از نزدیک ندیده ام،اما با قلمش آشنا هستم و نوشته هایش را دنبال می کنم. چیزی که برای من اهمیت بیشتری دارد این است که حائریان پایش را جای پای دیگری نمی گذارد. وی با چاپ اولین کتاب خود به نام " قرار بود باسوادشویم" به شهرت رسید.این کتاب شامل داستان ها و متن های کوتاه به زبان آسان و روان است که به دلیل سادگی مطلب و درک نویسنده با استقبال گسترده ای مواجه شد .برخلاف تصور عام این نویسنده جوان تنها 29 سال سن دارد و در 14 شهریور ماه 1369 بدنیا آمده است. در اینجا چند نمونه از نوشته های دوست داشتنی حائریان را به اتفاق می خوانیم.

تقویم:  همیشه برای من سوال است که چرا همه ی آدم ها از یک تقویم مشترک استفاده می کنند. من سال هاست ایمان آورده ام که هر آدمی تقویم خودش را دارد. هر وقت به تقویم نگاه می کنم، تعجب می کنم. روزها و شب های مهمی را تقویم ها فراموش کرده اند. روزهایی که ما اندازه تمام عیدها در دلمان جشن گرفته ایم. یا حتی شب هایی که تا صبح گریسته ایم. میشناسم آدم هایی را که اول زمستانشان بهار بوده، میشناسم آدم هایی را بهارشان سرد گذشته، هستند کسانی که در روز طبیعت آرزوهایشان سوخته، هستند کسانی که در روز جوان با یک خبر پیر شده اند... کاش هر کس تقویم خودش را داشت. تقویم را باز میکرد و به تاریخ آن روزها نگاه میکرد. یادش می افتاد سال ها پیش در چنین روزی چه اتفاقاتی افتاده. یادش می افتاد امروز چه روزیست. تقویم ها دروغ می گویند... شاید بهار ما وسط پاییز باشد...

***************************************************************************

خودت رو دوست داری؟!" نمی دونم چرا ولی این اولین سوالی بود که ازم پرسید. بهش نگاه کردم و زدم زیر خنده،گفتم اصلا مگه میشه کسی خودشو دوست نداشته باشه... گفت آره میشه...زل زد تو چشامو تعریف کرد:"چند سال پیش یکی که دوسش داشتم همین سوال رو ازم پرسید. منم اولش خندیدم ولی هوا که تاریک شد، تو سکوت و تنهایی شب این سوال خوره ی جونم شد. خیلی چیزا از جلو چشمم گذشت، خیلی فکرا تو سرم چرخید. یادم اومد چقدر واسه خودم کم وقت گذاشتم و با خودم غریبه ام، چه جاهایی از حقم کوتاه اومدم. راستش من تا اون روز هیچوقت برای خودم هدیه نخریده بودم، هیچوقت جلو آینه یک دل سیر خودم رو ندیده بودم، حتی خیلی وقتا پشت خودم رو خالی کرده بودم...اینا فقط یه معنی داشت؛ اینکه من خودمو دوست نداشتم...شاید برای این بود که خیلی حواسم پرت زندگیم بود، اونقدر که خودم فراموش شده بودم... "حرفاش که تموم شد بهش گفتم چرا این سوالو ازم پرسیدی؟گفت چون کسی که خودش رو دوست نداره نمی تونه یکی دیگه رو دوست داشته باشه... می خوام یه بار دیگه ازت بپرسم "خودت رو دوست داری؟!" بهش نگاه کردم ولی این بار نخندیدم... 

**********************************************************************************

نون بیار کباب ببر: بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟ تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»! سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها رو دوس ندارم. دلم بازی های قدیم رو می خواد. گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا نون بیار کباب ببر! دستم رو گرفتم رو‌ به روش. دستش رو گذاشت رو دستم. تو چشماش زل زدم. خندید و دستش رو کشید.گفت نزدی رو دستم باختی. دلم می خواست بهش بگم آخه کدوم احمقی می زنه رو همچین دستی... نگفتم. دستش رو گرفت جلوم. دستم رو گذاشتم رو دستش.باز تو چشماش نگاه کردم.زد رو دستم و خندید.گفت باختی. یه بار زد،دو بار زد،سه بار زد.‌بعدش گفت اصلا بازی رو بلدی؟ باید دستت رو بکشی من نتونم بزنم! گفتم می دونم. گفت پس چرا دستت رو نمی کشی؟ گفتم نمی دونم! دستم رو گرفت گذاشت رو دستش و تو چشمام نگاه کرد. دیگه نزد رو دستم. دیگه نگفت باختی. دستم تو دستش موند. فهمید برای بردن بازی نمی کنم. درست میگی رفیق عشق مثل بازی می مونه ولی نه بازی آدم بزرگا... نه بازی که یکی می بره و یکی می‌بازه.‌ تو بازی عشق اگه به بردن فکر کنی باختی!!! اگه بزنی رو دستش، اگه دستت رو بکشی باختی!!! تو بازی عشق باید صبور بود.‌باید گذشت کرد.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۱/۱۷
بسیار خواندنی بود
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۱:۳۶ - ۱۴۰۱/۰۱/۱۷
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ارام
United States of America
۱۲:۰۶ - ۱۴۰۱/۰۱/۱۷
افرين ب اين جوان و قلم زيبايش
ارام
United States of America
۱۲:۰۶ - ۱۴۰۱/۰۱/۱۷
افرين ب اين جوان و قلم زيبايش
شهلا اسدی تهرانی
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۱/۱۸
قشنگ بود خیلی