صد ثانیه‌ی کوتاهی که برایش متولد شدم | یکتاپرس
من در شب‌زنده‌داری‌های پدرم حل شدم، در قانون قناعت به روزی حلال، در بوی ورقه‌های کاهی کتاب‌های کتابخانه‌اش که من را از عادی بودن تفریق گرفت،حل شدم.
کد خبر: ۸۱۴۳۹
۱۰:۰۰ - ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱

صد ثانیه‌ی

گالیا توانگر متولد 1359 بوشهر. در حال حاضر ساکن تهران بوده و به حرفه روزنامه نگاری مشغول است تحصیلات کارشناسی ارشد تاریخ ایران می باشد. از سال های نوجوانی مشغول به نوشتن داستان کوتاه شده است و در سال های دانشجویی شعر سرودن را آغاز کرد ه است. از تالیفات او می توان به: داستان- خاطره « جادوگر قلب من سلام» / مجموعه شعر «زیرپوستم زنی سرباز مخفی ست»/ مجموعه داستان «روزهای گل اناری باغ»/ مجموعه شعر« صبح از دهان گنجشک» ،اشاره کرد. در اینجا یک نا داستان از او می خوانیم :

صد ثانیه‌ی کوتاهی که برایش متولد شدم
پدرم پادشاه مردهای تنهای دنیا بود. من از کودکی تنهایی‌اش را حس کرده بودم. ماشین‌حساب را می‌گذاشت روبرویش و حواسش به‌حساب و کتاب دولتی بود. نیمه‌شب که بیدار می‌شدم، دفاتر اموال روبرویش پهن بود و همچنان مشغول جمع و تفریق.

تا جم و ریز می‌رفت، توی گرمای چهل درجه؛ برای تکمیل دفاتر اموال. در کتابخانه‌اش جنگ‌وصلح داشت، کمدی انسانی، بوف کور، تنهایی ژان ژاک روسو. بااین‌همه تفکرات پیشرو می‌گفت: «گالیا! روزی حلال مهم است.»

خلاصه من در شب‌زنده‌داری‌های پدرم حل شدم، در قانون قناعت به روزی حلال، در بوی ورقه‌های کاهی کتاب‌های کتابخانه‌اش که من را از عادی بودن تفریق گرفت، حل شدم. در دلسوزی برای دفاتر دولتی،برای وطن!

پدرم تنهایی‌اش را به من ارث داد. حالا که مفقود شدن دفاتر اموال و روزی حلال عادی است، حالا که دیگر کتاب، دوست پسر هیچ دختری نیست، حالا که قشر متوسط کارگری پسوند نام فامیل توانگرمان است و همه به این تضاد معنایی می‌خندند، پدرم را در خواب می‌بینم که توی بهشت نشسته است. تک و تنهاست و دل‌نگران خانه، دل‌نگران وطن، دل‌نگران اموال جم و ریز که نه، چه می‌نویسم؟! اموال جمع و درشت که غیبشان می‌زند از دفاتر اموال یکهویی!

من عصرها که از کار برمی‌گردم به وطن، به خانه، زیر درختان خیابان پیروزی پایتخت قدم می‌زنم و ناگهان یادم می‌افتد پیروزی را گم کرده‌ام در تنهاییِ غیرعادی بودن، غیرعادی فکرکردن، غیرعادی دل‌نگران شدن؛ چونان پدرم که پادشاه مردان تنهای این شهر بود.

اما با این که تفکرات تنهایی توانگران ارثیه فلسفی و خانوادگی ماست و من اولین توانگر دل‌نگران دفاتر اموال شهرم، پدرم را در تنهایی همیشگی‌ام می‌بوسم. دوستش دارم، چون من را چشم و دل سیر از دنیا بار آورد، آن‌چنان که اگر یک‌وقت بهشت هم یکهویی غیب شود! چونان سربازی برای بازآفرینی‌اش می‌نویسم، می‌جنگم.

در من رؤیایی است. بعد از ظهری تماماً آفتابی! من روی یک صندلی کنفی لم داده‌ام و به امواج گوش می‌دهم. پشت سرم پنجره‌ای پر از گل‌های کاغذی صورتی خوش نشسته است. از درختان حیاط کودکی‌ام در بوشهر موز چیده و روی بستنی وانیلی رنده‌شان کرده‌ام. قاشق، قاشق به دهان می‌برم و بوی نم دریا در مشامم می‌پیچد. آن‌وقت تو روبرویم می‌نشینی؛ موج‌ها در پس‌زمینه‌ات دارند می‌خروشند و پیشروی می‌کنند. تو هیچ نمی‌گویی، می‌خندی.

می‌گویی: «هنوزم بستنی وانیلی با موز رنده شده رو دوست داری؟!»

من مبهوت می‌نگرم.

می‌گویم: «چقدر از آن روز‌ها گذشته؟!»

می‌گویی: «موهای مشکی‌ات کجا رفته؟ چرا سفید شدن؟!»

پریشانی‌شان را در نسیم دریا به چنگ می‌آوری و می‌بویی.

می‌گویم: «چقدر از آن روزها گذشته؟!»

می‌گویی: «تو که هستی، هیچ نگذشته.»

می‌گویم: «بر من گذشته.»

بلند می‌شوم و می‌شورم تا از این رؤیای عصرگاهی بیرون بزنم و در آشپزخانه‌ی طبقه‌ی دوم آپارتمانم به دهان گلدان‌ها آب بریزم.

می‌گویی: «باباجان! چرا یکهویی از من بیرون زدی؟»

می‌گویم: «حتی طعم بستنی وانیلی با تکه‌های موز که خوش‌ترین طعم خاطراتم است، بدون بوی نم‌دار دریا، چیز مزخرفی می‌بود. قرار نیست همیشه یک رؤیا باشد، اما همیشه باید عشق باشد. هیچ می‌دانی در من رؤیای جدیدی است؟ بعد از ظهری تماماً آفتابی، من روی صندلی‌ای کنفی لم داده‌ام و روبرویم تو نشسته‌ای و گیس سفید رؤیاهای تازه‌ام را می‌بافی. من می‌دوم به دامن خروشان امواج و فریاد می‌زنم: خوشبختم! از آن روزها هیچ نگذشته و بعد در میانه‌ی امواج مابقی بستنی‌ام را تقسیم می‌کنم با تو، بابا!»

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ارام
United States of America
۱۵:۲۵ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۴
مطالب عالى
ارام
United States of America
۱۵:۲۵ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۴
مطالب عالى
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۳:۵۹ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۴
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۰۲ - ۱۴۰۱/۰۲/۰۶
داستانی با فرم روز و مضمون تازه ....جاهایی را در متن خالی نیگذارد تا مخاطب خود دست بکار شود وسوار براندیشه نویسنده استارت درک نودن را بزند ....

بخوانیم تا بدانیم
درود برای شما خوبان در یکتا پرس ....با پوزش اگر جابجایی کلمات هست چشم راستم از کار افتاده ....