خبرنگار گروه فرهنگ یکتا؛ کتاب چه اتفاقی برایت افتاد؟ نوشته اپرا وینفری و دکتر بروس دی پِری با ترجمه مریم نفیسیراد از انتشارات نسل نو اندیش در360 صفحه مصور منتشر شد.
این کتاب شامل گفتگوهایی درباره آسیب روحی،تابآوری و التیام آن است و دکتر بروس دی پری و اپرا تجاربخود را در باره این موضوع پس از توضیح کاملدرباره روشهای تنظیم و تابآوری و کسبخرد از این آسیب مطرح می کنند. این کتاب که نتیجه سالها فعالیت بروس دی پری به عنوان روانکاو و روانپزشک کودک و عصبشناس است یکیاز مهمترین کتابهای اخیر است که خواندن آن به تمامی افراد پیشنهاد میشود.
قسمت هایی از متن کتب: در اتاق تاریکی نشستم و ازطریق یک آینهٔ یکطرفه، گلوریا و دختر سهسالهاش، تیلی را تماشا کردم. آنها تعامل بسیار خوبی باهم داشتند. گلوریا نسبتبه ملاقاتهای گذشته، بسیار بیشتر و هماهنگتر، اشارههای تیلی را دنبال میکرد و ظاهراً هر دو باهم راحتتر به نظر میرسیدند. در این دو سالی که دیدارهای این دو را مشاهده میکردم، تغییرات مثبت زیادی رخ داده بود.
سمت چپ من، مأمور جدید خدمات محافظت از کودکان که پنجمین مأمور در این دو سال بود، قرار داشت. سمت راستم، ماماپی، مادرخواندهٔ کودک بود. سالها بود که ماماپی را میشناختم. او زنی دوستداشتنی با منبع بینهایتی از انرژی مثبت بود. او مادرخواندگی دهها کودک را پذیرفته بود. هرکدام از آن کودکان برای او ویژه بودند و عاشق همهٔ آنها بود. بهاحتمالزیاد، ماماپی بیش از هرکس دیگری دربارهٔ آسیب روحی و التیام به من آموخت.
گلوریا در ششسالگی از خانوادهاش جدا شده بود و هنگام بزرگ شدن در سامانهٔ خدمات محافظت از کودکان، کشمکش و فرازونشیب زیادی داشت. او از خانهای به خانهٔ دیگر، از مدرسهای به مدرسهٔ دیگر و از جامعهای به جامعهٔ دیگر منتقل شده بود. گلوریا چند مشکل اساسی و بسیار پیچیدهٔ اجتماعی، احساسی و جسمی مربوط به تجارب آسیبزا داشت. متأسفانه کسی او را بهدرستی درک نمیکرد و برداشتهای بدی از او کرده بودند، ازجمله، درمانگرانش، افرادی که سرپرستیاش را به عهده گرفته بودند، مأموران پرونده، قاضیها و معلمها. بیست سال پیش، آگاهی از آسیب روحی، چندان زیاد نبود.
گلوریا در هجدهسالگی بهدلیل رسیدن به مرحلهٔ «خروج از سامانه»، از سامانه خارج شد. او انواع گوناگون مواد را مصرف کرد تا خوددرمانی کند و دردش را کاهش بدهد. او در تولد نوزدهسالگیاش، هشتماهه باردار و بیخانمان بود. در بیستسالگی صاحب دختری به نام تیلی شد، درحالیکه نه پشتیبان داشت و نه خانواده و کار. سرانجام، سامانهٔ محافظت از کودکان، تیلی را از او جدا کرد و خوشبختانه تیلی مستقیم نزد ماماپی فرستاده شد.
در دو سال بعد، ماماپی به گلوریا و تیلی کمک کرد. او مراقب تیلی بود و به نیازهایش پاسخ میداد و خانهای امن و پایدار برایش ساخت. او از گلوریا هم دعوت کرد تا وقتیکه مواد مخدر یا الکل مصرف نکند، میتواند هرچقدر که میخواهد در زندگی تیلی درگیر باشد. ماماپی به این مهم پی برده بود که گلوریا هم مانند تیلی نیاز به مراقبت امن و پایدار دارد. او متوجه شد که گلوریا دختربچهای جوان در جلد یک زن است که در کودکی به او بیمهری شده است. در آغاز، گلوریا زیاد درگیر نمیشود، اما پس از گذشت نه ماه، پیشنهاد ما مبنی بر دریافت کمک بالینی برای مشکلات مربوط به آسیب روحیاش را پذیرفت.
تا آن لحظه، تیلی و گلوریا بهطور قابلملاحظهای رشد کرده بودند و رفتهرفته وقتش رسیده بود که گلوریا خودش از تیلی مراقبت کند، اما برای اینکه این اتفاق بیفتد، خدمات محافظت از کودکان باید این پیشنهاد را به دادگاه مطرح میکرد. این ملاقاتِ تحت نظارت، جزئی از برنامهٔ «پیوند مجدد» خدمات محافظت از کودکان بود.
هر سه در سکوت نشسته بودیم و تیلی و گلوریا را تماشا میکردیم. پس از گذشت تقریباً سه دقیقه، گلوریا دستش را داخل جیب کتش کرد و آبنباتی بیرون آورد. میتوانستم مچاله شدن مأمور پرونده را حس کنم. «گلوریا حق ندارد با خودش آبنبات بیاورد». در سمت دیگرم حس کردم ماماپی در واکنش به حرفهای مأمور پرونده کمر صاف کرد. ماماپی را برای بازیابی اطمینان قلبیاش با آرامش نوازش کردم. او بهشدت حالت دفاعی و محافظتی نسبتبه گلوریا و تیلی داشت.
تیلی به پیشدیابت مبتلا بود. در اولین سال درمان، متوجه شدیم که گلوریا که ابزار بسیار کمی برای ارتباط داشت، از آبنبات برای «خوشحال کردن» تیلی استفاده میکرد و به این قضیه پی بردیم که وقتی گلوریا کوچک بود، سرپرستهایش او را اینگونه مدیریت میکردند. آبنبات گرفتن برای گلوریا، نزدیکترین حد به دوست داشتن بود. مغز ما در واکنش به دنیایی که در آن رشد میکنیم، تکامل مییابد. شما همانطور که به خودتان محبت شده، به دیگران محبت میکنید. گلوریا به دخترش به بهترین روشی که بلد بود، ابراز عشق میکرد.
مأمور پرونده گفت: «او میداند که حق ندارد این کار را بکند. این بچه به پیشدیابت مبتلا است. این رفتار نوعی آزار است.»
من گفتم: «نه، این آبنبات بدون قند است». کاملاً واضح بود که این مأمور پرونده که بهتازگی پروندهٔ تیلی را بر عهده گرفته بود و بهطور همزمان با شصت پروندهٔ دیگر هم کار میکرد، گزارشهای جدید را نخوانده است.
پرسید: «از کجا میدانید؟»
پاسخ دادم: «پیش از ملاقات، خودم آبنبات را به او دادم.»
در آن لحظه میتوانستم لبخند ماماپی را حس کنم.
یک سال پیش، در یک نشست گروهی که قصد داشتیم بهترین راه متعادل کردن وضعیت پیشدیابتی تیلی را با واکنش گلوریا برای استفاده از آبنبات بهعنوان ابزاری برای بروز عشق پیدا کنیم، یکی از اعضای گروه بالینیام قصد داشت به گلوریا تذکر بدهد. او پیشنهاد داد که پیش از ملاقات، گلوریا را بازرسی بدنی کنیم که اگر با خودش آبنبات آورده بود، او را از دیدار منع کنیم. ماماپی مخالفت کرد و گفت: «گلوریای بینوا مادری است که دارد تمام سعیاش را میکند. اجازه دهید کمی به دخترش آبنبات بدهد. آبنبات دادن تمام کاری است که او بلد است. با تنبیه و مجازات یا شرمنده کردنش، او مادر بهتری نمیشود. اگر میخواهیم او مادر بهتری شود، پس ما هم باید به او محبت بیشتری کنیم.»
بنابراین بهجای تذکر دادن به گلوریا، از او تقاضا کردیم از آبنبات بدون قند استفاده کند و دربارهٔ تغذیه و رژیم غذایی و پیشدیابت به او آموزش دادیم. ناگفته نماند، ماماپی اطمینان حاصل کرد که به گلوریا و تیلی عشق زیادی ورزیده شود.
این قضیه را برای مأمور پرونده شرح دادیم و با حمایت بسیار از گلوریا و تیلی، برنامهای انتقالی طرحریزی کردیم تا آنها دوباره باهم پیوند بخورند. گلوریا دیپلم جی.ای.دی. دریافت کرد و وارد کالج شد تا در رشتة پرستاری تحصیل کند. ماماپی همچنان در خانوادة کوچکشان فعالیت داشت. ما بهجای تحقیر مادری که بیشترین و بهترین تلاشش را میکرد، همچنان به گلوریا و تیلی ابراز عشق میکردیم و چگونگی ابراز عشق را به آنها یاد میدادیم.
یکی از جالبترین ویژگیهای مغز ما، ظرفیت آن در تغییر و انطباق با دنیای خودمان است. نورونها و شبکههای عصبی با تحریک شدن، باعث ایجاد تغییرات فیزیکی میشوند. این تغییرات، انعطافپذیری عصبی (نوروپلاستی) نام دارد. آنها ازطریق تجارب خاصمان برانگیخته میشوند. مغز ما به شیوة «وابسته به استفاده» تغییر میکند. برای مثال، شبکههای عصبی درگیر نواختن پیانو، هنگامی تغییر میکنند که با تمرین کردن کودک فعال میشوند. این تغییرات وابسته به تجربه، به بهتر نواختن پیانو منجر میشود. این جنبه از انعطافپذیری عصبی ــ تکرارِ منجر به تغییر ــ بهخوبی شناخته شده و دلیل پیشرفت در ورزش، هنر و درس هم همین است.
اصل کلیدی نوروپلاستی، مشخص بودن آن است. برای تغییر هر قسمتی از مغز، آن قسمت ویژه از مغز باید فعال شود. اگر میخواهید نواختن پیانو را یاد بگیرید، فقط با مطالعة چگونگی نواختن پیانو یا دیدن و شنیدن کلیپهای پیانو نواختن دیگران در یوتیوب نمیتوانید پیانو نواختن را یاد بگیرید. شما باید قسمتهایی از مغزتان که درگیر نواختن هستند را تحریک کنید تا تغییرشان بدهید.
این اصل کلیدی «مشخص بودن» در همة عملکردهای مغزی، ازجمله ظرفیت عشق ورزیدن هم کاربرد دارد. اگر هرگز به شما محبت نشده، شبکههای عصبیای که اجازه میدهد انسان عشق بورزد، مانند نمونة گلوریا، توسعه و تکامل نیافتهاند و خبر خوب این است که با استفاده و تمرین، این توانایی ایجاد میشود. با عشقورزی، فرد محبتندیده به فردی که میتواند عشق بورزد تبدیل میشود.
ــ دکتر پری
اپرا: اگر بخواهم تعداد افرادی که با آنها مصاحبه کردهام را بشمارم ــ و باورم کنید شمردهام ــ تعدادشان به بیش از پنجاههزار نفر میرسد. و در حدود چهل سال گفتوگو که سالهای ابتدایی آن در نشویل بود، برنامة اپرا وینفری، تا امروز یک برنامة عامهپسند بوده و هست. در این میان، یک چیز هرگز تغییر نکرده است: همة ما میخواهیم بدانیم کاری که میکنیم، چیزی که میگوییم و کسی که هستیم، اهمیت دارد.
بیشک در پایان هر مصاحبه، فردی که درمقابلم نشسته، جدا از اینکه رئیسجمهور ایالات متحدة آمریکا باشد یا بیانسه با تمام بیانسه بودنش، یا مادری که راز دردناکی را میگوید، یا مجرمی که بهدنبال عفو است، از من میپرسد: «چطور بودم؟» درحالیکه تمام چهرهام را اسکن میکند تا واکنشم را درک کند. همیشه میپرسند: «خوب بودم؟» این اشتیاق به پذیرفته و تأیید شدن حقیقی، برای همه یکسان است و ورای علم، میدانم از این نشئت میگیرد: چگونه به شما محبت شده است.
دکتر پری: بله، احساس تعلق خاطر داشتن و محبت دیدن، جزئی بنیادی از تجربة انسانهاست. ما گونهای اجتماعی هستیم. باید در جامعه حضور داشته باشیم. بهعبارتی، باید ازنظر احساسی، اجتماعی و فیزیکی با دیگران پیوند بخوریم و با آنها مرتبط باشیم. اگر به ساختار اساسی و عملکرد بدن انسان، مانند مغز نگاهی بیندازید، مشاهده میکنید که قسمت بزرگی از آن برای کمک به ما برای ایجاد، حفظ و مدیریت تعاملات اجتماعی است. ما موجودات ارتباطی هستیم.
ظرفیت مرتبط بودن و پیوند داشتن به شیوههای معنادار و سالم، براساس روابط ابتدایی ما شکل گرفته است. عشق و مراقبت عاشقانه، پایة رشد ماست. اتفاقی که در نوزادی برایتان افتاده است، تأثیری بسیار عمیق و ریشهدار بر ظرفیت دوست داشتن و دوست داشته شدنتان دارد.
اپرا: واژة عشق بسیار زیاد استفاده میشود، اما درحقیقت، نکتة کلیدی این است که چقدر به شما رسیدگی شده و از شما چگونه مراقبت شده است. اینکه به نیازهای ویژه و منحصربهفردتان چگونه پاسخ داده شده است. به گفتوگوی پیشترمان دربارة تنظیم شدن میاندیشم. امکان دارد نوزاد گرسنه یا سردش باشد ــ از حالت تعادل خارج شده باشد. دراینصورت نوزاد با گریه نیازش را ابراز میکند. مراقب بالاسرش میآید و کودک را «به حالت تنظیم» بازمیگرداند.
دکتر پری: مراقبی که بالاسر نوزاد میآید و نیازش را برآورده میکند، کلید است. برای نوزاد، عشق در عمل تعریف شده است. در این راستا، مراقبت همراه با توجه، پاسخگویی و رسیدگی است که مراقب ارائه میدهد. امکان دارد یک مراقب واقعاً عاشق فرزندش باشد، اما اگر پشت رایانه نشسته و در حال نوشتن پستی با این موضوع که چقدر فرزندش را دوست دارد در رسانههای اجتماعی باشد و فرزندش در اتاق دیگر از خواب بیدار شده و گرسنه باشد و گریه کند، این نوزاد هیچگونه عشقی را تجربه نخواهد کرد. برای نوزاد، گرمای پوست و بوی بدن مراقب، دیدن و شنیدن صدای مراقب، مراقبت و پاسخگویی به نیازها ازسوی مراقب است که به عشق منجر میشود.
مغز درحالرشد نوزاد را هزاران نمونه از این تعاملات محبتآمیز و پاسخگو شکلمیدهد.این لحظههای محبتآمیز هستند که اساس ساختار مغز را میسازند.
الگوی فعالسازی استرس زمانی ایجاد شد که نوزاد، گرسنه، تشنه یا سردش میشود و مراقبش، نیازهای او را برآورده کرده و او را دوباره متعادل میکند. این فرایند همان الگوی ایجاد تابآوری است که پیشتر دربارة آن گفتوگو کردهایم (شکل 3 از فصل 2 را مشاهده کنید). نوزادی که استرس و اضطراب ملایمی دارد، میگرید تا در این راستا مراقب پاسخگو، برای تنظیم کردنش بیاید و چون مراقبها، حاضر، حامی و پاسخگو هستند، رفتارهای محبتآمیزشان قابلپیشبینی میشود. وقتی گرسنهام، گریه میکنم و آنها میآیند و به من غذا میدهند. نوزاد این مراقبهای پاسخگو را با لذت، تغذیه و گرما پیوند میدهد و جهانبینیاش شکل میگیرد.
* درباره مترجم: مریم نفیسیراد، مترجم کتاب چه اتفاقی برایت افتاد دارای کارشناسیارشد ادبیات زبانانگلیسی و همچنین کارشناسیارشد رشته شیمیفیزیک از دانشگاه علم و صنعت است و به عنوان پژوهشگر عصبشناسی و هوش مصنوعی فعالیت میکند.
مترجم از زبانهای انگلیسی و عربی است و همچنین دو رمان فیلی در اتاق و هادس از آثار تالیفی اوست.
از کتابهای ترجمه وی میتوان به آدمهای معمولی نوشته سالی رونی و مردانی در آفتاب اثر غسان کنفانی اشاره کرد.
انتهای پیام/