باور کن بعد از بهار دوباره بهار می آید | یکتاپرس
صفحه شعر اختصاصی یکتا پرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: ساغر شفیعی/ صدیف کارگر/ کوروش مهرگان/ محمد مبشری/ فاطمه جعفری و شیما مرادی
کد خبر: ۸۵۸۸۲
۰۸:۰۰ - ۰۸ خرداد ۱۴۰۱

باور کن بعد از بهار

***********************************

باور کن بعد از بهار

ساغر شفیعی

" هیچ اتفاق تازه ای نمی افتد "
گفت و رو به خانه راه افتاد
مردی که غروب را
اتفاق تازه ای نمی دانست

۲)
رز صورتی
شکفته در حاشیهٔ بزرگراه...

کی می دیدمت
این راهبندان اگر نبود؟!

۳)
ماه در آسمان می تپد
برکه، چین برمی دارد
دلباختگی این است

۴)
تا دوباره دانه بپاشند
بر این کشتزار درو شده
مترسک فرصت دارد
به پرواز پرنده ها
دوستانه نگاه کند

۵)
میان سرو و سپیدار
تو را انتخاب کردم
تو برای برگزیدن من
مردّدی هنوز
میان باد و بید...

* از کتاب "برقص برایم فرفرهٔ کوچک"
***************************

باور کن بعد از بهار

صدیف کارگر

ندارم دیگر از چشمان تو میخانه ای بهتر
تو هم دیگر نداری بعدِ من دیوانه ای بهتر

دل و جانم گره خورده است با زلف پریشانت
کجا پیدا کنی از دست هایم شانه ای بهتر؟

شبیه دانه اسفند در این فکر می سوزم
مبادا مرغ عشقت دیده آب و دانه ای بهتر

بیا آهسته امشب در بَرَم تا باز بنشانم
- تو را در دیده ام، از گوهر یکدانه ای بهتر

خرابم کرده ای؛ اما نشد چیزی کم از عشقت
که گنجِ عشق، پنهان در دل ویرانه ای، بهتر .

«صدیف کارگر »

***********************************

باور کن بعد از بهار

کوروش مهرگان

این روزها
دچار شده ام :
به عطرِ ناگزیرِ بهار
به چشم های یک راز قشنگ

و در این غروب های فراموشی
به شکل یک خوابِ گُنگ
عجیب سرگردان مانده ام

گاهی خودم را می نویسم
و فقط
حجم پریشانیِ فصول را
رَج می زنم

************************

باور کن بعد از بهار

فاطمه جعفری

نوشته بودم
زخم هایت را می بوسم
اما خونشان هرگز بند نیامد
و رودخانه ای از قلبت جاری شد
که هیچ وقت به دریا نریخت

امشب که هوای سینه ام آلوده است
می خواهم از دهان تو نفس بکشم
و ضربان قلب نیمه کاره ام را
با نبض تو کوک کنم
و ایمان داشته باشم
که بعد از بهار
دوباره بهار می آید

حالا که قلبم به قلبت نمی رسد
با دست هایم دوستت دارم

***********************

باور کن بعد از بهار

شیما مرادی(گندم )

در این خانه ی غارت زده
نشسته زنی
غم زده
نگاهش دوخته به هیچ
شاید شبی سیل آمده
شادی کوچکش را بغل کرده
و در ناشناس ترین کوچه پا به فرار گذاشته

حالا بیا ‌‌
تو بیا با تنهایی من حرف بزن
با حرکت ثانیه ها هزارن ناگفته است بین ما
حرف بزن
می خواهم حرفی بزنی از جنس حرف
فقط با صدا قانعم نکن
من درد را زیستم
هر شب در آغوشش چشم می بندم
مرموزترین روزها را نفس می کشم

-: با تنهایی من بلند بلند حرف بزن

***************************

باور کن بعد از بهار

محمد مبشری

این آخرین شکایت من با زبان شعر
از خاطرات کهنه ی بر یاد ماندنی است
این آخرین عبور من از کوچه باغ عشق
با یک ورق حکایت غمناک و خواندنی است

این آخرین غروب غم آلود سرنوشت
بر ساحل غریب و مه آلود غربت است
یک روز می رسد که از این سردی فراق
بر سینه ات سیاهی زنگار حسرت است

نه ، من دوباره پند و نصیحت نمی کنم
جایی برای حرف و حدیث دوباره نیست
اما فقط نصیحت آخر شنیده ای !
"در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"

گفتم بدان که شعر جدایی نگفته ام
حرمت بدار عقده ی دل بی صدا بگو
با یاد روزهای خوش آشنا شدن
"با یار آشنا سخن آشنا بگو"

باور نمی کنی که دلم غرق عشق توست
شب ها دگر به یاد تو خوابم نمی برد
کافر مشو به پاکی احساسمان شبی
"آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد"

رویا ندیده ام به خدا شعر حاجت است
من ترک واژه های مکدر نمی کنم
چشم سیاه و زلف پریشان بهانه نیست
"صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم"

یادش به خیر قصه ی آن روزهای دور
حالا ببین زمانه که با عشق ما چه کرد
می بینم آن شبی که به یا گذشته ها
"ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد"

***************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۳۲ - ۱۴۰۱/۰۳/۰۸
درودها