چشم‌اندازهای شعر محمود معتقدی | یکتاپرس
یادداشت/ اختصاصی یکتا
معتقدی، چنان راحت و سلیس شعر می‌سراید که گویی نیازی به تامل در گفتن ندارد و شعر یکسره از تمام ذرات وجودش به حرکت می‌آید و بر کاغذ جاری می‌شود.
کد خبر: ۸۵۹۰۱
۰۹:۱۵ - ۰۸ خرداد ۱۴۰۱

چشم‌اندازهای شعر

هم‌نوایی با چشم‌اندازهای شعر محمود معتقدی

یادداشت: علی نوزاد

من نه مفسرم نه منتقد، من فقط یک خواننده و دوستدار شعر هستم و حسی دایمی مرا با کلمات ارتباط می‌دهد و احساس می‌کنم که رابطه بین حروف را می‌توانم بفهمم.
با محمود معتقدی از نوجوانی، در سال‌های پایانی دبیرستان در دهه چهل آشنا شدم، چند جلسه‌ای با او در کوچه پس‌کوچه‌های آمل با دیگر دوستان قدم می‌زدیم و صحبت می‌کردیم، من تند و تیز و برا از تغییر می‌گفتم و اما او، آرام و یک‌نواخت چون امواج دریای خزر از ادبیات حرف می‌زد. سال‌ها او را ندیدم، من در کویرهای بلوچستان به راه‌سازی مشغول بودم و او همچنان ممتد و یکریز در دریای ادبیات که عشق‌اش بود غوطه می‌خورد و حتی کارش را نیز با ادبیات مرتبط ساخت. چند سال پیش به همت یکی از دوستان مشترک دیداری حاصل شد و پس از آن دیدار مجدد دیگری در خانه یکی از دوستان در نزدیکی محمودآباد، در ساحل خزر، که دو جلد کتاب شعرش را به من هدیه داد.
محمود معتقدی شاعری بزرگ با سبک و زبانی خاص است که همتایی دیگر ندارد و چنان راحت و سلیس شعر می‌سراید که گویی نیازی به تامل در گفتن ندارد و شعر یکسره از تمام ذرات وجودش به حرکت می‌آید و بر کاغذ جاری می‌شود.
خواندن و ارتباط با دنیای شعری او، احساسی می‌خواهد که باید با کلمات و اشعارش ارتباط برقرار کنی، وقتی از «گوزن‌های تشته‌اش» می‌گوید تو خود را در دنیایی احساس می‌کنی که انگار با چشمان زیبای گوزن‌هایش، با حرکت پر متانت پاهایشان ارتباط برقرار می‌کنی و در نهایت انگار که می‌ترسد تو گوزن‌های افکارش را درک نکرده باشی و رم بدهی با لحنی آمرانه می‌گوید «به گوزن‌های تشنه چیزی نگو» و یا وقتی به عمق شعرهایش پا می‌گذاری گاهی از سه‌شنبه‌ها می‌گوید و تو به فکر فرو می‌روی که این سه‌شنبه‌های رمزآلود چیست؟ تو آنها را از بطن شعرهایش می‌توانی احساس کنی، سه‌شنبه‌هایی که گویی ترا تا اوج یک رابطه بالا می‌برد و به احساس زیبا و لطیف آن رابطه هدایت می‌کند و ساعات خوش آن را می‌فهمی اما به انتها نمی‌رساند. تو در می‌یابی که رابطه پایانی ندارد و با دردی شیرین مسکوت می‌ماند.

او سراسر احساس است، وقتی که «به رویاهایش شلیک می‌شود» نومید نیست و باز برای تو می‌سراید، انگار یک قناریست که آواز شعریش جزئی از وجودش است و شعر قریحه زندگی اوست نه کلماتی که آن‌ها را مهندسی کند. او کلمات را به زور به هم نمی‌چسباند، چون شبانی است که با یک هی هی ساده تمام کلمات رمه‌اش را جمع می‌کند و آنها را به تازه‌ترین علف‌های احساس می‌رساند و با خنک‌ترین و گواراترین آب‌های رویایی ذهنش سیراب می‌کند.

وقتی که این شعرها به تو می‌رسد آن را می‌خوانی و چنان در زیبایی آن محو می‌شوی که انگار در همان چمنزار رویایی قدم زده‌ای و از همان چشمه گواری پراحساس نوشیده‌ای.
او همچنان در حرکت است و «چیزی نمانده به گزاره چشم‌هایش».
«تو اما مثل سادگی برگ
بر شانه‌های باد آمده بودی».

__________________

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: