ترجیح می دهم رودخانه باشم تا سرو | یکتاپرس
صفحه شعر/ اختصاصی یکتاپرس
با شعرهایی از: اورهان ولی/آ. کلو ناریس/جبران خلیل جبران/شهاب مقربین/کیمیا صباغ/رضوان بهرامی/زیبا پالیزبان/مینا یارعلیزاده.
کد خبر: ۸۸۲۷۱
۱۵:۲۰ - ۲۶ خرداد ۱۴۰۱

رودخانه باشم تا سرو

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

رودخانه باشم تا سرو

اورهان ولی

درختان سرو زيبايند
اما
زمانی كه
به آخرين ايستگاه می رسيم
ترجيح می دهم
رودخانه باشم
تا سرو

ترجمه: احمد پوری

*************************

رودخانه باشم تا سرو

آ.کلوناریس (شاعر یونانی)

این بار زنده می‌خواهمت

نه در رویا، نه در مجاز
این که خسته بیایی
بنشینی در برابرم
در این کافه‌ پیر
نه لبخند بزنی
آن‌گونه که در رویاست
و نه نگاه عاشقانه بدوزی در نگاهم!
صندلی‌ات را عوض کنی
در کنارم بنشینی
سر خسته‌ات را
روی شانه‌ام بگذاری
و به جای دوستت دارم
بگویی:
گم کرده ام تو را! کجایی؟

* ترجمه: احمد پوری

*************************

 رودخانه باشم تا سرو

جبران خلیل جبران

امروز به پایان می رسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمی گویم:
فردا روز دیگریست
فقط می گویم:
تو روز دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید
به خاطرش زنده بمانم...

(2

هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم هایت
و دلتنگی

ترجمه:؟

*********************************

 رودخانه باشم تا سرو

شهاب مقربین

هر روز که می‌گذرد
تکه‌تکه‌ام می‌کند
می‌نشینم
تکه‌های خودم را جمع می‌کنم
کنار هم می‌چینم
می‌بینم تکه‌ای گم شده
هر روز که می‌گذرد
سبک‌تر می‌شوم
زمانی اگر
تکه‌های گم‌شده را پیدا کردی
کنار هم بچین
او باید من باشم
باقی پازل بی‌معنایی بود
که در آن
بازیگر و بازیچه را
از هم نمی‌شناختی

(2

باید برای عبور از شب
اسمش را صدا می‌زدم
و اسم شب
سکوتی طولانی بود
که تا صبح ادامه داشت

(3

زمانی است که از کلمات خسته‌ام
گروه گروه هجوم می‌آورند
می‌نشینند در سرم
مثل دسته‌ی پرندگان بر سر درختی
دست بر دست می‌کوبم
بانگ بر می‌کشم
می‌پرند و پراکنده می‌شوند
یک پرنده خاموش اما
نه می‌ترسد
نه می‌رود
نه آوازش را می‌خواند…

*****************************

 رودخانه باشم تا سرو

کیمیا صباغ

مانند مترسک سر جالیز است... زندگی‌ام
تلخ و تنها!
به شکل آدمیزاد می‌مانم از دور!
اما و در نگاهِ آینه دختری باچند تار موی سفید!
با دست هایی بی نبض
 کاش دست هایم توان داشت 
تا تکه‌هایم را بردارم 
و به ابر پاییزی بسپارم 

و بالاخره یکی باید مرا

قطره قطره گریه کند...

(2
اینجا که تو نیستی
هوا، دلگیر که نه
نفس گیر است!
و آسمان پا به ‌پای من می‌گرید
بی‌تو
تمام‌خیابان‌های‌این‌شهر
شبیه قبرستانی متروک است!

*********************************

رودخانه باشم تا سرو

رضوان بهرامی 

گل های روی بالشم
شب ها
خواب می بینند
زده اند به کوه ها
دشت ها
صبح که می شود
از بالشم ابرها می افتند
باران می بارد
عطر ییلاق اتاقم را می گیرد

(2

من کودک خاور میانه ام
یک پای کوچکم
آهنی شد
کفش هایم
در میدان مین جا ماند
و مادرم دیگر نبود
لباسم را برتنم کند
بوسه های مادرم
گلوله خورد...

****************************

رودخانه باشم تا سرو

زیبا پالیزبان

وعده ی آب از لب سراب گرفتم
صاعقه را جای آفتاب گرفتم

دست هوس بود سمت سیب دل آمد
عشق گمان کردم و شتاب گرفتم

هیزم تر در بساط باغ دلت بود
سوختم از خویش التهاب گرفتم

تا بگذارم سری به شانه ی دریات
در دل هر دره پیچ و تاب گرفتم

ملعبه ی دست موج گشت و فروریخت
خانه ی سستی که از حباب گرفتم

بر تن دیوار غیر ،دیدمش افسوس
آنهمه امّید را که قاب گرفتم

پشت در بسته ی دهان تو ماندم
عاقبت از چشم تو جواب گرفتم

(2

از این بهار هم امّید ماندگاری نیست
نگاه دمدمی اش در هوای یاری نیست

دهان لقّ نسیمی به باغبان می گفت
بقا گُلی ست که بر هیچ شاخساری نیست

هزار وعده ی بهبود، جز فریب چه بود؟
که هیچ زخم، شبیه فریب، کاری نیست

صفای غربت پاییز و رنج ممتدّش
که در مرام غم او فریبکاری نیست

به چله از چه نشسته ست غوره ی صبرت؟
درون خمره ی اقبال جز خماری نیست

دلم مقیم مقام نجیب تسلیم است
برآنچه می رسد از بخت، اختیاری نیست

کجاست آتش عصیانِ بال و پر سوزی؟
درون چنته ی ابلیس هم بخاری نیست

زمین که جای هبوط است و خیر از او دور است
از آسمان خدا نیز انتظاری نیست

کنار نام من و تو ، نوشت : بی سامان
و بر جریده ی او جای دستکاری نیست!

**************************************

رودخانه باشم تا سرو

مینا یارعلیزاده
بر روی ماهِ اردیبهشت
بیا اسفند دود کنیم
زمستان را بینداز به جو
بهار که می آید
آب می رود اندوه

بیا بهار را قاب بگیرم

چیزی به اردیبهشت نمانده
هیچ برای از دست دادن نیست
زمستان را می شکنیم و
از نو ، بهار را
از پنجره می آویزیم
شاید اینجا عمر
به سرعت نور برود
شاید کمی دستهایمان
از تن دور بشود
ولی ما با دلمان
نشد های بسیاری را
چون آب خوردن می کنیم
خودمانیم
اگر شاعر نبودیم
همین حوالی
قبل از اولین بنفشه های خورشید
-جیغ نکشیده-
کبود می شدیم و در غبار مه، کور
بی نفس ، بی ردِ پا
نه بگذار این تکرار ها
در همین جا جا بماند
من آمده ام
دست بر شانه ی تو
از قاب پنجره
بهار را بیافرینم

***************************

انتهای پیام/

 

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ارام
United States of America
۱۶:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۶
اشعارترجمه شده قشنگ بود