****************************************************
بهروز یاسمی
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ي شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
اي که بر روح من افتاده وآوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
شبحي چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
وتماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
**********************
فریده نصوحی
من آفریده شدم
این است که خودم را
کوتاه قدم می زنم...
شاید با اندکی گناه
اوقات زمین را تلخ کنم!؟
یا در پیاده روهای آسمان
سرما بخورم...
خوابهایم را
در نامه ای برایت فرستاده ام
کمی بیدار که بمانی
چشمانت
ساده و عاشق می شوند...
2)=============
نمی دانم
آفتاب روی چندمین پله ایستاد
که پرنده خیس شد
آسمان
به یاری چترت آمده
برای پریدن از روی این صبح
که در کنار هر چه تازه
بومی نمی شود
هنوز نخوابیده
به خوابهای فردا رسیده ای
بی عصا راه افتاده ای؟
اگر خبری از کودکی هایت
آورده اند؟
مواظب باش، مواظب باش
ناشناس نمانی
باران که نیزه شد
برای این آفتاب خیس و عزیز
غزلخوان شو...
*********************
محسن انشایی
نقاشی ات کردم میان برکه ای خالی
گردن کشیدی بر تنم از هر چه قو قوتر
بین من و تو ماجرای عشق از آن روز
وارونه شد، تو شیر تر… من بچه آهو تر
تهدید کردی: “عشق کلی درد سر دارد
مردی که عاشق می شود حتما جگر دار…”
حالا ازین اوضاع حافظ هم خبر دارد
من آبرو دارم، حیا کن! بی هیاهوتر!
با هر نگاهم می شنیدی: دوستت دارم
یا پشت آهم می شنیدی: دوستت دارم
در شعرها هم می شنیدی: دوستت دارم
پیدا نخواهی کرد دستانی از این رو تر
هر بار گفتی: “مرگ”، گفتم چشم می میرم
هر بار گفتی:”عشق”، گفتم از تو می گیرم
باران” طلب کردی و من در حال تبخیرم
دیگر چه میخواهی؟ بگو! گردن ازین موتر؟
من راضی ام، حتی به این از عشق سر خوردن
باشد، برو! اما نه با رفتن، نه با مردن
تسلیم تابوتی چرا؟ برخیز، کاری کن
گردن کشی کن بازهم از هر چه قو، قوتر
خواب مرا از ابتدا با گریه می دیدی
تا انتها خواب مرا با گریه می دیدی
سنگ تو را میشورم و تعبیر خواهد شد
یک مرد در رویای تو، با چشم و زانو، تر
*******************
محمّد مبشّری
باور کن از تو پر شده از خویش خالی ام
هر جا تویی فنا شده ی آن حوالی ام
چیزی نمانده از من و جای درخت عمر
هی قد کشیده عشق تو از نو نهالی ام
دستان تو قلمرو آرامش من اند
موهای تو بهانه ی آشفته حالی ام
تو چشمه ای زلال و پر از راز آسمان
من خوشه ای ملخ زده در خشکسالی ام
گاهی چنان غریبه ای انگار قرن هاست
در ذهن چشم های تو طرحی سوالی ام
پر می کشم دوباره زمین گیر می شوم
بد خوابی ام یکی شده با خوش خیالی ام
بگذار از تمام تو لب تر کنم ولی
از من مگیر خرده چرا لاابالی ام !
2)==========
عشق چیزی بجز فرو رفتن
داخل چاه آرزوها نیست
خسته ای از همه و می بینی
در دل هیچکس تو را جا نیست
خالی از حس زندگی شده ای
مثل یک قاب عکس تو خالی
مثل شعری که مانده لای کتاب
گر چه ناخوانده است زیبا نیست !
لحظه ها رفته اند و جا مانده
رد پاشان به روی چهره ی تو
همدمت عکس و شعر و خاطره است
در نگاهت امید فردا نیست
واقعیت چقدر سنگین است
چقدر تلخ ، مثل قهوه ی تُرک
دل به دریا نزن که می بینی
واقعیت شبیه رویا نیست
واقعیت شبیه قصه ی ماست
تلخ و تکراری و غم آلوده
مثل وقتی که ماهی آزاد
در زلال عمیق دریا نیست
چقدر دور مانده ایم از هم
چقدر دور مانده ایم از عشق
عشق هر چند حرفِ تک تک ماست
هیچ کس مثل عشق تنها نیست...
********************
نیّر فرزین
روی لکه ی سبز
آنقدر زوم می کنم
تا شود جنگل
اگر دیرم نبود
درخت می شدم
و در آواز پرنده ها می مُردم
ناخنک می زنم به آسمان
و از شیر پاک چشمه می چشم
زیباترین جاندارها بر علف ها می خرامند
پیش از آن که نام شان را ببرم
صدای بلند گوی مترو
فراری شان می دهد
در ایستگاه بعد پیاده می شوم
می گذارم بقیه ی خوابم را
کودکی ببیند
که در صندلی من چُرت خواهد زد
2)============
باد
میان شقایقها میوزید
انگار لبهای زنی
تکان میخورد
باد
پراکنده میکرد
موها را
باد
خطوط تصاویر را بهم میریخت
باد
استخوانها را به هم میکوبید
و زیبایی در آینه
تکه تکه میشد
باد خاک را
به چشمها میپاشید
صورتش پیدا نبود
گفتم :
سکوت شب
مرا میترساند
زن
با خاک خوابید
زن
شقایق پشت شقایق زایید
گفتم :
عزیزم
خاک تا ابد
پنهان نمیکند زخم مرا
زن گفت :
شب میترساند مرا
باد سایهها را
دور و نزدیک میکرد
باد
خواب را تکه تکه ...
و زن
میان شقایقها میوزید
*******************
مرضیه فریدونی
ردپای آرزوها مانده بر روی تنم
گر گرفته از تب چشمان تو پیراهنم
من به دنیا آمدم از لحظه ی بوییدنت
گرمی آغوش تو شد زادگاهم، میهنم
دوست هستم با کسی که دوست میدارد تورا
با هرآنکه با تو بد باشد عمیقا دشمنم
آنقدر با من یکی هستی که در آیینه هم
با خودم میگویم اصلا این تو هستی یا منم
از رگ گردن به تو نزدیکتر بودم شبی
بعد از آنشب با یقین بانگ اناالحق میزنم
**********************
آزیتا ایراننژاد
طوفان مجال گریه به ابر خزان نداد
چیزی به جز ترک به لب ناودان نداد
رودی که از میانهی چشمم روانه بود
حتی به دشت گونهی خشکیده جان نداد
بیهوده عمر را به هدر داد مرغ دل
این عشق هیچ وقت به او آشیان نداد
وقتی گذشتی از غم بر دل "رسیده"ام
یک بغض" کال" خفته توان بیان نداد
تا خواستم ببینمت از تیرگی خواب
گریه به روشنایی چشمم امان نداد
ای موج ساده وعدهی ساحل فریب بود
تو آمدی و گم شدهات را نشان نداد
********************
مریم جلالوند
ای آنکه به اکراه دل از دوست بریدی
شاید که کسی هیچ نداند چه کشیدی
آرام سفر کن به دیاری که نگویند
دیگر سخن از آنچه که تا حال شنیدی
گفتند که دل زنده شود با نفسِ عشق
من مُردم و ای عشق به دادم نرسیدی
پرواز نیاموختی ای مرغ گرفتار
گیرم که قفس باز شد از دام پریدی
سرمایهی یک عمر عبادت به چه ارزد
نسبت بدهندت اگر آخر به پلیدی
من شوقِ تو را دیدم از اول ز نگاهت
اما تو چه، فریادِ مرا هم نشنیدی
با آنهمه شوری که به سر داشتی ای دوست
روی چه حسابی دل از این خانه بریدی
*******************
انتهای پیام