سرنوشت اتاقم کم کم آبی می شود | یکتاپرس
صفخه شعر: رضوان ابوترابی/ اختصاصی یکتاپرس
با شعرهایی از: علی جهانگیری/ ساغر شفیعی/ سریا داودی حمودی/ رضا محبی راد/مرتضی احمدی سراوانی/ ارغوان وثوق انصاری/ سمانه ارجمندی/ مینو محمدی.
کد خبر: ۹۴۳۳۸
۱۰:۳۰ - ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

 

سرنوشت اتاقم ****************************************************************

سرنوشت اتاقم

علی جهانگیری

منی از من کمی دورتر
بال می کشد کرکس درخشان
منی از من کمی این جاتر 
تمشک وحشی گل می دهد 
طبقه هفتم هر آپارتمان 
به هر رنگی که باشد، آبی است !
نگاه می کنم به پرواز کرکس 
به شکوفه های تمشک 
و سرنوشت اتاقم کم کم آبی می شود

====2======

هر چند خیلی داغ
این تابستان هم
بدون صورتی تمام شد
یک سبد بردار
و چند قلم مو
درشت ترین میوه ی پائیز
رنگ است !

====3===

وقتی گذشته ای
انگشت های تو را تاراج می کند 
چهره ات را به روی پنجره ها می بندی 
رودخانه از چشم های تو می گذرد 
و تو چشم هایت را می بندی

*******************

سرنوشت اتاقم

ساغر شفیعی

از خیابان به کوچه برگشتم
به خانه دویدم
به چهرهٔ خودم در آینه نگریستم:
دو رُزِ صورتی بر دو گونه ام شکفتگی می کرد
بر قلبم دست گذاشتم:
اسبی سفید، یالش را در یورتمهٔ علفزار جولان می داد
و علفزار، شقایق در شقایق می شکفت
باد می رقصید، مست بوی علف
من یکباره از کودکی به بلوغ رسیده بودم
و آن "دوستت دارم"
پروانه وار دور سرم می چرخید

کجا می شد پنهان کرد
باغ اناری را که ناگهان
غرق گلنارهای سرخ شده بود.

********************

سرنوشت اتاقم

سریا داودی حموله

به درخت بر می گردم
کلمه
پر از قناری است
نصف تا را از خودم کم می کنم
نیمه ی دیگرت
هر که باشد
یک حرف بیشتر از شنوایی ام ندارد

===2===

براي اين همه گور
 مرثيه اي نمي سوزد
به من بگو
ستاره دميده ست به دهان ها ؟

===3===
دوباره كلمات از مزار او مي گذرند
و ماه مي سوزد
ميان بوته هاي آه!

===4===
جهان
به شكل گورهاي مجهول مي سوزد
ماه با پيراهني پاره
از ميان مردگان بي خاطره مي گذرد
تنها مویه ها
بر ويرانه ها ايستاده اند!

********************

سرنوشت اتاقم

مرتضی احمدی سراوانی

هر قدر خم شدیم و به غم سازگارتر
تقدیر روی شانه ی ما شد سوارتر

با این که دعوتیم به شادی ولی چرا
هر لحظه عاشقان به غم بی شمارتر

از ما گذشت جمله ی (( این نیز بگذرد ))
ما با غمش خوشیم و به شادی خمارتر

دنیا بخوان برای خودت ، بی خیال ما
ما را همین صدای قلم خوش گوارتر

ما را برای روز عروسی نساختند
شاعر غمش ز شادی او خنده دارتر

********************

سرنوشت اتاقم

رضا محبی راد

دارم سرد می شوم
برگرد و این چای از دهان افتاده را
به خودت تعارف کن
مرگ دارد مدام مرا
فوت می کند

===2===

رفتنت را 
چنان باور کردم
که اگر برگردی
دستم را بگیری
و تا صبح
تمام خیابان ها را
با من قدم بزنی
شک ندارم
شب ها 
در خواب راه می روم

===3===

می دانی
هیچکس به اندازه ی من
دوستت نخواهد داشت
می دانم
روزی به خودم برمی گردی
شبیه نفرینی که
کسی را نگرفت

********************

سرنوشت اتاقم

ارغوان وثوق انصاری

یاد موسیقی و خیال و کتاب هرچه بردی به جانم افتاده
باز بغضی که در گلویم بود بی جهت بر زبانم افتاده

آه صبحست و قهوه ات اینجا نیمه کاره دوباره پیداشد
انعکاس صدای آمدنت در کف استکانم افتاده

هوس برد و باخت های قدیم جنگ هایی که اتفاقی بود
تیر هرخنده ای که جاماند و... درد در استخوانم افتاده

کاش این فکر لعنتی هرشب دست بردارد از دوچشمانت
تا قنوتت به آسمان برسد، مرگ ورد زبانم افتاده

ایستگاه قطار خالی شد، رفتنت سوت می کشد اینجا
انتظاری که شکل مردن بود در سر جامه دانم افتاده

زندگی یک بهار کافی بود،با عبورت خدا مردد شد
گفتم این باد، باد پاییزست سوز در ارغوانم افتاده

خاک شاید شبیه تر باشد به من و جای پای معدومت
خنده هایت ولی ستاره شده  در دل کهکشانم افتاده

گرچه این داستان تکراری رفته از قرن ها، ولی مانده
نان داغی که درهزاره ی پیش بی هوا از دهانم افتاده

*********************

سرنوشت اتاقم

سمانه ارجمندی

ساکت شدم تمام هجاها مکدرند
دیشب «چراغ رابطه‌»ام را صدا شکست

جیغم کشیده شد به تنِ پنج خطِ بغض
چشمم ترانه بود و گلو بی‌هوا شکست

دارد تمام می‌شود از پِی، دویدنم
دیگر برای کشفِ خودم اقتدا بس است
بعداز هزار پرسش و پاسخ شنیده‌ام؛
اصلا شناسنامه ندارم هوا بَس است!

دارم بدون درکِ زمان سرد می‌شوم
آینده هم گذشته‌، بگو حالِ من کجاست؟
من دردِ کوله‌بارِ خودم را کشیده‌ام
لطفا بگو! بگو! که پس‌از من وطن کجاست؟

من آدمِ نشستن و ماندن نبوده‌ام
روحم شعورِ صبر ندارد مسافر است!
قلبم خیال کرده که دریاست زیر نور
اما نسیم هستم و ذاتم مهاجر است

ساکت شدم تمام هجاها مکدرند
شاید برای از تو چکیدن هوا پَس‌ است
ساکت بمان که شورِ صدا هم درآمده
ساکت بمان صدای سکوتت مقدس است

*******************

سرنوشت اتاقم

مینو محمدی

تمام شد قصه ای که نوشته بودیم
حالا ازین کتاب قطور
پایانی ماند بدون نقطه
فصل دوم این قصه تمام برگهایش خالیست

===2===

جنگل به تاراج پاییز رفت
آنگاه که رفتنت را
نفس می کشید
تو رفتی
بُهت نیمکت خاطره ها ماند و من
و سنگفرش هایی که
دهان به دهان
فصلمان را
می چرخاندند
..
پاییز کنار عشق نشسته بود

*************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: