به گزارش یکتاپرس اصالتا شیرازی است، اما بزرگشده شهرستان شهریار است و در یکی از کوچه پسکوچههای محله عبدلآباد زندگی میکند. سرتاسر راهرو ورودی و حیاط تا پشتبام خانه ۳طبقه قدیمساختش سبز و پرگل است. به هرطرف خانه «معصومه افتخاری» که نگاه میکنم گل میبینم. از گل حسنیوسف، شمشاد، گلناز تا انواع و اقسام کاکتوسها به چشمم میخورد. محو تماشای گلهای داخل حیاط شدهام که به بازدید از پشتبام دعوتم میکند: «اینها که چیزی نیست دخترم، بیا برویم بالا؛ پاتوق من اونجاست.»
با ۶۲سال سن بدون لحظهای استراحت و نفس تازهکردن پلهها را یکی پس از دیگری بالا میرود. پشتبام شبیه یک گلخانه است. یک طرف آن را با ایرانیت به اتاقکی برای گلها تبدیل کرده و در طرف دیگر پارچه کشیده تا شدت آفتاب تابستان به گیاهانش آسیب نزند. اتفاقاً با به کارگیری همین روش همه گلهایش شاداب و باطراوتند: «برای رسیدگی به همه گلها روزی چند بار پلهها را بالا و پایین میروم. منتی هم نیست، خودم با وقت گذراندن در کنارشان کیف میکنم. گاهی وقتها فکر میکنم اینجا مهدکودک است و گلها هم بچههای آن، که باید برایشان وقت بگذارم و بزرگشان کنم تا وقتی مادر و پدرشان بیایند پیشان. چون من در بخشیدن این گلها اصلاً خسیس نیستم، چه مهمانی بیاید خانه چه بخواهم جایی بروم مهمانی، همیشه چند گل به مهمان و میزبانم هدیه میکنم. با وجود اینکه در سال بیشتر از ۱۰۰ گل به دوستان و آشنایان هدیه میکنم، الان بیشتر از ۵۰۰ تا گلدان و گیاه در خانه دارم.»
با اهدای قلمه، گلها خراب میشوند؟
گذران روزهای کودکی و نوجوانی در خانوادهای که پیشهشان دامداری و کشاورزی بود، معصومه خانم را شیفته گل و گیاه و طبیعت کرد تا حدی که بزرگترین آرزویش از کودکی تا حالا این است که بتواند یک گلخانه بزرگ از انواع گیاهان و صیفیها داشته باشد: «پدرم هم زمین کشاورزی داشت و هم گاوداری. سبزی و صیفی میکاشتیم. از کلم، گوجهفرنگی، سبزی و لوبیاسبز گرفته تا لوبیا قرمز و... داشتیم. هنوز هم گاوداری که ارث پدر خدابیامرزم بود برقرار است و هرکدام از بچهها مسئولیت بخشی را به عهده گرفته و آنجا را زنده نگه داشته است. من خودم کارگر گرفتم، اما هفتهای یکبار هم همراه پسرم به آنجا سر میزنم و برای خانه شیر میآورم تا ماست و سرشیر خانگی درست کنم. دوران کودکی و نوجوانی من هم پابهپای مادر و پدرم کشاورزی میکردم، اما دلم میخواست گل و گیاه زینتی هم داشته باشم. خوب یادم است، کلاس سوم ابتدایی بودم، یک روز رفتم مهمانی، خانه یکی از همکلاسیهایم که مادرش گل و گیاه زینتی زیادی داشت، آن روز او یک گلدان گل شمشاد به من هدیه کرد و من هم از آن روز علاقهام به نگهداری از گیاهان بیشتر شد و مشغول جمع کردن گلهای زینتی شدم.»
بعد از ازدواجش ساکن جنوب تهران شد و تا سال۱۳۵۹ در محله خزانه بخارایی زندگی میکردند، اما بعد از آن ساکن محله عبدلآباد منطقه۱۹ شد و گلکاری و نگهداری از گیاهان به صورت جدیتر را از حیاط همین خانه آغاز کرد: «قبلا در محل معدود آدمهایی بودند که گل و گیاه داشته باشند، اما در باغچه خانه ما درخت گیلاس، انگور تا سبزی و گل حسن یوسف و... وجود داشت. اولین گل من هدیه بود و خودم به رسم حرکت زیبای مادر دوستم مدام از گلها قلمه میزدم و به همسایهها و فامیل هدیه میدادم. حتماً شنیدهاید، بعضیها میگویند اگر گل حسنیوسف قلمه بزنی و به دیگران بدهی خراب میشود، اما اینها همهاش خرافات است! من معتقدم «وقتی ببخشی، مالت بیشتر میشه!» با اعتقاد به همین جمله، قلمه گل به خیلی از همسایهها دادهام و خدا را شکر نه تنها مشکلی برای گلهایم پیش نیامده، بلکه خیلی خوب رشد کردهاند و همیشه پر و سرحال به نظر میرسند.»
یک گلدان بزرگ را که شبیه کاکتوس است و چند وقت پیش در بازار گل قیمت میلیونی داشت، کنار در پشت بام گذاشته. با هیجان از او میپرسم: «میدانید این گلدانتان لاکچری و قیمتش میلیونی است؟ چرا در اتاق از آن نگهداری نمیکنید؟» جوابش این است: «جدی؟ واقعا؟ نمیدانستم اینقدر میارزد، پس میگذارمش برای هدیه دادن به یک آدم خاص در مناسبتی مهم.»
تولید کود کمپوست در خرپشته
در اینجا آنقدر چیزهای جذاب و دیدنی و موضوعات قابل بحث وجود دارد که شرایط را برای صرف ساعتها معاشرت و گپ و گفت فراهم میکند. چند مدل گیاه در ظرفهای مرغخوری لبپر شده کاشته شده. قوریای که درش شکسته خانه گل کاکتوس قاشقی است و شاخههای گل کراسولا داخل یک پارچ گلسرخی بدون دسته جا خوش کرده است. به یکباره میرود سمت پلههای فلزی که گوشه پشتبام هستند و به تماشای سکانس دیگری که روی خرپشته است، دعوتم میکند. انگار گلکاری و نگهداری از آنها تنها علاقهمندی افتخاری نیست. چند سطل و بشکه در اینجا قرار دارد که داخلشان کود کمپوست درست میکند. دبههای سرکه سیب و آبغوره خانگی پشت هم ردیف شدهاند. یک اتاقک هم برای مرغ و خروسهایش درست کرده.
به محض شنیدن صدای پای معصومه خانم سروصدا میکنند و به طرف در میآیند. افتخاری در اتاقک پرندگان را باز میکند و چند تخممرغ از داخل آن در میآورد و به سمتم میگیرد: «ببین در هفته ۴-۵ تا تخم میگذارند و استفاده هفتگی ما را تا حدودی تأمین میکنند.» مرغ و خروسها را لحظاتی به حال خودشان رها میکند و میرود سراغ ظرفهای حاوی کود کمپوست: «من زیاد زباله درست نمیکنم. هرظرفی که لبپر شود به جای اینکه دورش بیندازم، گلدانش میکنم و داخلش گل میکارم. زبالههای خشک را به غرفه پسماند سرخیابان تحویل میدهم و زبالههای تر را به کود کمپوست تبدیل میکنم. به این شکل که زباله را همراه خاک داخل سطلهای مخصوصی که تهیه کردم دفن میکنم و بعد از ۶۵ روز ماندن در این وضعیت و رفتن بویشان و اطمینان از اینکه برای همسایهها مزاحمتی ایجاد نمیشود میریزم در هوای آزاد تا کامل خشک شود و بعد سرندشان میکنم (جدا کردن کمپوست درشت و ریز از یکدیگر)، دست آخر هم داخل بشکه جمعشان میکنم و ماهی یکبار گیاهانم را با آن تغذیه میکنم.»