در "گوش ماهی" ها رازی ست که زبان شان را موج ها می فهمند | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ رضوان ابوترابی
با شعرهایی از: فرزین پارسی کیا/ امیر یزدانی نژاد/ مجید محبعلی/ فایزه سیدرضا زاده/ مریم تنگستانی و سمانه دانیانیان
کد خبر: ۱۱۴۸۴۳
۱۵:۲۶ - ۱۰ بهمن ۱۴۰۱

در گوش ماهی ها رازی ست

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

در گوش ماهی ها رازی ست

فرزین پارسی کیا

که عکس شناسنامه‌ چشمک زد
و در تناوبِ تقطیع نئون
مسافرِ خانه شد
باید جایی می‌رفت که از خاطرش
باید شکلی می‌شد که با خاطرش
اما شیئی شد که در خاطرش
به خودش فکر کرد که در خانه
با خودش حرف زد که در خانه
اما در خودش فرو ریخت که بی خانه
و تمامش را که چمدان شده بود روی تخت انداخت
تخت خوابید، ملافه خوابید، بالش هم
تنها ممارست نئون بود که به دیوار خون می‌پاشید
و او
که به ابطال شناسنامه‌اش
چشمک زد

+++++++++++++++++++++

در گوش ماهی ها رازی ست

امیریزدانی نژاد

آنچه نوشته ام
نخوانده ای
آن چه خوانده ام
نشنیده ای
بعد از رفتنم
کنار دریا بنشین
در گوش ماهی ها رازی ست
زبان شان را
موج ها می فهمند
=======2=========
چراغ
خوابم را پس بده
نه بیداری
نه به روشنا رسیده ام
سایه ای مانده است
چشم در چشمِ باد
=======3==========
خیال اول
شکل ستاره بود
گوشه مربعی تاریک
وسط شب
جیرجیرک ها شعرمی خوانند
خیال دوم
صندلی را می کشم
صندلی می افتد
شب می افتد
ستاره اما...
جیرجیرک ها شعر می خوانند
خیال سوم
سرم را بر می دارم
می گذارم لای کلمات
چشم هایم را
در فتجان قهوه ای می ریزم
خودم را
هی می زنم
هی می زنم
هی به هم می زنم
جیرجیرک ها شعر می خوانند
خیال چهارم
بی خیال

+++++++++++++++++++++

در گوش ماهی ها رازی ست

مجید محبعلی

 آنکه در حلقه یِ گیسوی تو افتاد منم
دل به دیدار پر از خاطره ات داد منم

آنکه در عطفِ  سکوتش غمِ دل گفته تویی
شرری گم شده در لحظه یِ فریاد منم

آنکه شیرین شده از خنده ی او لحظه تویی
بیستون جایگهِ حسرتِ فرهاد منم

آنکه در خانه ی مهتاب درخشید تویی
آنکه بر چهره یِ تو بوسه فرستاد منم

آنکه در سروِ روان چله نشسته است تویی
چرخش مویِ تو در حافظه ی باد منم

رقص شمشاد و گل و نغمه ی آواز تویی
پرده ی شور و نوا گوشه ی بیداد منم

آنکه با شورِ غزلخوانیِ تابنده یِ خود
در حصارِ تو شده از همه آزاد منم

=======2==========
تو ، خاطره ای همیشه بی حد هستی
چون طرحِ روانِ یک پیامد هستی
خواهانِ دگرگون شدنِ بیدادی
ای زیستنم ؛ چرا مردد هستی!!!...

========3==========
تا فلسفه یِ سفر دچارِ من و توست
هر روز ترانه شب شمارِ من و توست
من طرحِ دلالتِ تو هستم، وقتی
اندوهِ مدرنیته حصارِ من و توست

========4==========

بعد از تو تمامِ خواب ها بیداری ست
در پنجره ها سپیده هم تکراری ست
من چشم به راهِ بودنت می مانم
برگشتنِ تو ماضیِ استمراری ست.

+++++++++++++++++++

در گوش ماهی ها رازی ست

فایزه سیدرضا زاده

هفده سالگی ام
هیچ لباسی زیبایم نمی کرد
و خیابان با من سِت نمی شد
حالا بعد چند هفده سال
لباس هایم رقابت می کنند
و خیابان عاشقانه
دستم را می گیرد
من اما
حس رفتنم نیست
زنی هستم
مه تکه تکه آوارش را کنار می زند:
شعرهایم
8
بی خوابی مسری نیست
اما رختخوابم گله دارد
و خرو پف نام دیگر خوشبختی ست
که نیمی از بسترم را پُر کرده است
8
دریا نمی داند
از این راه هم که بیاید
کوچه به بن بست می کشاندش
فرض کن چند قایق کاغذی بیاورد
یا از پیراهن های آویزان
بادبانی دست و پا کند
عقب نشینی جواب سر بالای کوچه است
*
شاید به کوچه مربوط نباشد
که دریا دلتنگ ماهیگیر پیر است

+++++++++++++++++

در گوش ماهی ها رازی ست

مریم تنگستانی

زمان از دست رفته ای
زخمی
که گوشتم را می خورد
اندوهی
اندوه به قله رسیده
گم شده میان بوران و برف و شیهه اسب

========2============
می کوبم، تنم را به اخرین جمله بازمانده ات
چقدر تنهایم
چقدر تنهایی با من تنهاست
چقدر پرت شده ام عقب
میان بازوانت
صدای استخوان هایم را می شنوی
انکه مرا می بیند و به چشم هایم خیره می شود
چقدر نبود تو را فریاد می زند
نخلستانیم بی اب
که اخرین ریشه هایم را در تنت فرو کرده ام
تا قامتم بایستد .

===========3==============

همین که می گویم امروز شاخه گلی  مرا ترساند
که به عزای خاکش نشسته بود
بغضت را لابلای پیچک ها می پیچی
دست در دست باران می روی
تیشه به ریشه زدن
نخواهی تکثر آب و علف شوی
شوره زار نوک زبانت را مزه

آینه تویی
آينه تويي
که تمشک های وحشی را برای غروب معنا می کردی
زیباییت با کاروان ها
روی کوهان شتران
برای کویر خط و نشان می کشد
می کشد طرح اندوه به خواب رفته چشمانت
گیرم که رویایی شوی در خواب کلاغی صد ساله
و‌پرتقال های خونی را برای دهانت تعریف کنی
بپری از ارتفاع درخت بیدی که هیچگاه نلرزید
مرا ببین کنار نیلوفری که مردابش را بغل کرده
به دست هایت با ده انگشت غمگین فکر می کند
برگرد و سرخی پیراهنم را بنوش
سوار بر اسب سفید بلند یالی
که دریا را به آغوش کشیده.

========4==========

سرما استخوانم را بلعيد
حنجره زوزه مي كشد
ها ها ها ها
بخار سردي كه خرخره ام را جويد
معكوس مي رود
تا پوستم را دست بكشد
دست بكشم بر تو
دست بكشم از تو
دست بكشم بر قاب عكست
خاك چند ساله را ..
ظهور كني
ميان خاك و سرما و من
بروي
خاكسترت بماند كنار استخوان هايم
تو اتش گرفته ای
من زنده به گور

++++++++++++++++++++

در گوش ماهی ها رازی ست

سمانه دانیانیان

به خود می پیچد
 برگ های ناخوانا ی دفترم 
ازبس درختان

خواب های آشفته دیده اند

=======2=========

لیلا کوه 
سراز پا نمی شناسد 
پابه پای شکوفه های درختان 
زیبا 
و سرمست  
مثل دختر روستایی 
که بهار 12ساله می شود 
مادرش می گوید 
رخت عروس 
              و صورت گل کرده 
 به شکوفه های این روستا می آید
=======3===========

و از کجا آمدی 
که واژه 
      واژه های محبت 
از دهان زمانه 
رخت می بندد

مرا به کجا خواهی برد !!

وقتی دلی 
که برایم دوختی به تنم نمی آید
من با چشمی که به راه تو 
دوخته شد کنار می آیم

+++++++++++++++++++

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Germany
۲۲:۵۸ - ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
سپاس از مهربانی شما
زینالی
United States of America
۱۴:۴۳ - ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
درود بر عزیزان فرهیخته،لذت بردم

و همچنین سپاس از زحمات استا ابوترابی گرانقدر
و پایگاه خبری یکتاپرس