علی جهانگیری
کودکی و اردیبهشت پر از مه بود
مه
کودکی دریاست
ساحلش ما
بندرش ما
کشتی و بادبانش ما
پارو میکشیم در بیوزنی اندامش
در ژرفنای ماهیهایش آتش میکنیم
چای مینوشیم
مه میرود
هر چیز و هر چه بدرقه میشود
درنگ کن دریا، درنگ کن
راه ما با تو یکی است
میرود اما عصازنان
ما از ما میرود
-------------2------------------------
به این آفتاب بگو اسب
بگو سرو
نهالی در باغچه بکار
و دمیدن اسب را تماشا کن
به این سرو بگو آفتاب
بگو اسب
باغ میشود و میدود نور
تابلو را تمام نکن
بگذار ادامهاش را اسبی بکشد
که در خوابهایت میدرخشد و میروید
-----------3---------------------
آسمان را بو کشید
ماه را بو کشید
گرگ خاکستری رفت تا تنها بماند
رودخانه ماه را با خود برد
آسمان را با خود برد
رفت تا تنها بماند
کوهستان آرام شد
آب آرام شد
من تنها ماندم
-----------4------------------
لباسش را درآورده
پرت کرده به جالباسی
دمپاشیاش را پرتاب میکند
جای دیگری
بدنهایمان را آویزان کردهایم به میلههای اتوبوس
تاب میخوریم
تاب میخوریم
دیرم شده است
لباسهایمان تاب میخورند
همیشه دیر است
بدنم را کجا گذاشتهام؟
کجا بود نمیدانم
بدنم را از جارختی برمیدارم
میپوشم
هر جا دستم رسید
آویزانش میکنم
#########################################
امید بیگدلی
نامه نامه پست می شوم
از حافظه خودکاری قدیمی .
می دانم تمام دلتنگی های جهان
روی ساعت های دیواری تنظیم می شوند
اصلا ساعت مچی ام را می بندم
تا پای زمان را به خیلی از جا ها باز کنم
روستا ها،شهر ها،کشور ها
هر شب
با کشاورزی که داسش را کند می کند می خوابم
و هرصبح
با کارگری هم شیفت می شوم
بگذار تمام هواپیماها،قطارها،اتوبوس ها
از مرزها عبور کنند
من لباس سربازی را می پوشم
که قرارها ی عاشقانه اش را بالای برجک می گذارد
و آن را یک روز به باد خواهد داد
---------------2-----------------------
خواب
یعنی
تمام خیابان ها را قدم بزنی
و
بیداری
یعنی
خیابان های رفته را برگردی
-------------------3--------------------
همه رفتند
لباس های چهارخانه پشت ویترین
کفش های پاشنه بلند
و دست فروش ها
و اتوبوسی که دلتنگی را به روستا خواهد رساند
انگار دست های اسفند
از کادر سبز دوربین بیرون مانده اند
بهار
بازار شهر را قفل می زند
و از تک تک خانه های ما بیرون می آید
عقربه ها ساعت سه را خمیازه می کشند
من بیدارم
پلیس ها که به خانه نمی روند
مجبورند در لباس های شان سبز شوند
حالا می توان
تمام شهر را چرخید
نام خیابان را، خیابان گذاشت
کوچه را تعریف کرد
می توان خوابید
و از خواب های ترافیک بیدار نشد
#########################################
سریا داودی حموله
در گلوي كدام بهار نشسته اي؟
پرندهاي كه به بهانه ی سايهسار تو
از بهار جا ماند
پايان تمام پنجرهها را ميداند
خورشيد به سينه ميسوزاند
تا باغ در گلوگاه سوسن سبز بماند
------------3-------------------
سایه ی تو چه رنگ داشت
وقتی بهار
از كوچه گذشت؟
-----------4---------------------
كدامين برف خجالت بهار را خواهد ديد؟
دستمال سرخت را تكان بده
تا دوباره
حروف نامت از سوري چهارشنبه ها رنگ بگيرد
ما هيچ شباهتي به زمين نداريم
از عقربه هاي آه كه بگذريم
كلمات را گريه مي كنيم
و نمي دانيم
سيزده بر كدامين آس جمشيدي بخش پذير است
همه ي را ه هاي عاشقانه را هاشور بزن
تا حروف نامت را به هم گره بزنيم
و سيزده را برداريم
از بهاري كه پريد
سي سا سو
يعني هنوز ماه نقطه آخر شب بو هاست
و سريا
هفت سين تمام سفره ها
------------5---------------------
همیشه یک سین
جلوتر از سرخی چهارشنبه هاست
زنی که زیبایی اش در راه ماند
-----------6----------------------
ماه
در چشم ماهی سرخ است
برف زمستان ندارد
آیا بهار
فرصت شکوفه به آفتاب گردان ها را خواهد داد؟
######################################
رویا روزبهانی
دستش را بريد و به من داد
و اينگونه است كه دو انسان به هم پيوند مي خورند
من به سهم هاي مساوي شك دارم
به ماه كه قرار بود
مرا دراين خيابانِ تاریک گم نكند
به شب
كه سرفه هايش گلويم را پاره مي كند
ساعت را به عقب برگردانيد
آن قدر كه به دريا برسيم
تمام مرده ها را از تنه درختان بيرون بكشيم
و از آنها بپرسيم
هيچ انساني به اندازه يك ماهي خوشبخت بوده است؟
من آب را به زمين ترجيح مي دهم
ازاين ردّ پايي كه مرا دنبال مي كند مي ترسم
از شاخه ها كه شيشه را مي ليسند
از جفت گيري كرم ها در تنم
كه مرا به ميليارها انسان تجزيه كرده است.
--------------------2----------------------
چهار حرف را روی شاخه می گذارم
و با سه حرفِ باقیمانده در مشت می دوم
می دوم از بین خانه های بزرگ
که خندههاشان کوچه را تاب می دهد
امّا درخانه من
صدای شادیِ تکّه تکّه شده
صدای تنهایی
صدای ماهی ها به هیچ کس نمی رسد
دراین هفت سین
هر تخم مرغ به رنگی مرده است
و من با لکنتی که روی سین می افتد
سکوت کرده ام.
ماهی های کوچک از دریا چه می دانند؟
چند ضربه به تُنگ بزن
زندگی دارد ته نشین می شود.
########################################
شهره عابد
گناه از من نیست
که فراموشت نمی کنم
بارانِ بهار
همه ی خاطره ها را
سبز می کند ...
خاطره ی دستانت را ببین
گیسوانم به گل نشسته ...
------------2-------------------------
کاش آرزویش نمی کردم
کاش نمی دانست
بهار را می گویم
همان خاطره ای
که هیچگاه
در کوچه ی ما
اتفاق نیفتاد ....
---------3--------------------------
بگو کجا
در مسیر باد ایستاده ای
که شهر من
پر شده از
عطر بهار نارنج ...؟
---------4-----------------------
بادبادکیباشم
_سرخ
نشسته بر شاخه های درخت سیب
بهار بیاید
به شوق شکوفه ها بیایی
مرا بچینی و
با دست های تو
به آسمان برسم ...
-------------5----------------
حیف نیست
گیلاس ها برسند
گوشواره گیلاس بگذاری
از ته دل بخندی
گونه هایت رنگ هلوی نو رسیده شود
عکس بگیری و
دل باغ و بهار بلرزد
من نباشم که نگاهت بکنم ؟
حیف نیست ؟
-------------6--------------------------
برف ها که آب شوند
چمن ها بر رد پاهایت
سبز خواهند شد
می دانم
چشم هایم
چنان بهار پر بارانی خواهند داشت
که هیچ گنجشکی پشت پنجره ی اتاقم
تشنه نمی ماند ...
-------------7---------------------------
بهار بهانه است
درخت گیلاس
صدای قدم های تو را شنیده
که شکوفه شکوفه
می رقصد .....
#####################################
پرویز عرب پور
آن چه به خویش می کشد تو را
کمی هوای تازه است
باید که دل ارتفاع بدهی
_ به چشمه های زلال گرم
_ گل پونه های زرد و سپید
بادام کوهی
صخره های تیز
در این کوه محکم قدم بردار
کنی بالاتر آرامش می یابی
رها، رها، رها
امروز با من باش
بدون گذشته
----------2-----------------------
یک بار دیگر
زمین قبای سبز می پوشد
مرا
در این زمین بکار
ریشه هایم به آب
اگر برسند
گنجشک ها بر شاخه هایم لانه می کنند
#####################################
سیروس ذکایی
سکوت
نام دیگر کلماتی است
که هرگز بین ما
رد و بدل نشده
--------2------------------------
چه تفاهم عجیبی است
کویر و لب
هر دو ترک خورده
یک درد مشترک
-------3-------------------------
باور کن
دست های من
همه پوچ بود
وقتی گُل لبخندت
در نگاهم شکفت
---------------4-------------------------
فرض کن
برایت بادبادکی خریدم
بی باد
بی دُم
بی...
---------------5-------------------
حل می شوم در خودم
بین ساعت بیداری
روی یک علامت سوال
من قرص خوابم
----------------6----------------------
قرار بود
دنیا را عاشق خودم کنم
اما دنیا آغوش باز کرد
من تنهایی را
###################################
پرژین کُرد
این روزها
در من ترانه ایست
که هر روز صبح با من بیدار می شود
به من صبح بخیر می گوید
و تا طلوع گلهای یاس سفید
روی سقفِ سیارهام
تکرار می کند:
تا باران راهی نمانده است
خاک را باور کن
این روزها
ترانه ای در من هست
که مرا تا خاک
تا رنگ خدایان زمینی می رساند
از هر خاطرهٔ مشترکم با تو
دعایی می سازد
شایستهٔ زمزمهٔ ذهن
و از هر درد سرزده از تو
بتی می سازد
شایستهٔ ستایش
این روزها
ترانه ای در من هست
که مرا با نام تو صدا میزند
و تو را هر بار با نخستین نفس خورشید
از نو
در من متولد میکند
رشد میدهد
و به تکامل میبرد
در من ترانهایست
که تمام زادگان اقلیم آدمیت
از ده هزار سال پیش از نطفهٔ پیدایش
آن را از بر بودهاند.
ترانهای
که قدر سنِ جهان قدمت دارد
و هر بار که تو به من فکر می کنی
به جهان فرصتی دوباره میدهد
برای ادامه داشتن
این روزها
در من ترانه ایست
که هر روز صبح با من بیدار می شود
و با صدای تو
به من می گوید
صبح بخیر
-------------2-------------------
بعد از هفت هزار سال
اکنون این تویی
ایستاده در برابر من
خطوط چهره ات را به یاد دارم
نامت را
که سرود مکرر شبها بود
به یاد دارم
و آهنگ آوایت را
که نام مرا زیباتر میکرد ...
اما نگاهت را نه
هفت هزار سال
هفتاد هزار ترانه را از بر کردم
تا لحظهٔ دیدار
با انگشت های دلتنگم
به خطِ خوش
روی تنت یادداشت کنم
هفتاد هزار واژه را
در مشت هایم سفت فشردم
تا لحظهٔ دیدار
از دو بیابان به دو برکه جاری کنم
اما نگاهت را
به یاد نمیآورم
در فاصلهٔ میان دو تلاقی
دو خاطره، دو محبت
آینه کوچ می کند
پرستو آوازش را گم می کند
رنگ از رخِ لاله میپرد
و خاک آماده میشود
برای بلعیدنِ دو انارِ سرخ
باران
ابر بیگانه را به دریای آشنا پیوند می دهد
کاش گریه میکردیم
من
تنها خنداندنت را آموختهام
کاش گریه میکردیم
############################################################
انتهای پیام/