شاید درد نداشتنت به گوش کاغذها برسد | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ زیر نظر: رضوان ابوترابی؛
با شعرهایی از محمد سلمانی/ امید صباغ نو/کمال حسینیان/رویا فخاریان/ برتا نبی ئیان/ پری فضعلی پور
کد خبر: ۱۵۳۶۰۹
۱۱:۳۵ - ۰۲ بهمن ۱۴۰۲

شاید درد نداشتنت

***************************************************************

شاید درد نداشتنت

محمد سلمانی

بگذار تنها بماند تنهای تنها همیشه
مردی که در سینه دارد عشق تورا تا همیشه

بگذار بعد از تو روحی سرگشته هر شب بخواند
آوای آوارگی را در ذهن صحرا همیشه

بگذار مردی میان انگشت هایش بگرید
حتی غرور خودش را هر لحظه ،هر جا همیشه

مردی که راز حیاتش در جام چشمی نهان است
مانند ماهی که بسته است جانش به دریا همیشه

یک لحظه در خواب دیدم با من صمیمی نشستی
پل می زنم در خیالم آن لحظه را تا همیشه

بعد از تو با خاطراتت آیینه هایی بسازم
آیینه هایی که دارند تصویر زیبا همیشه

               (2)

عشق پرواز بلندي‌ست مرا پر بدهيد
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد

من به دنبال دل گمشده‌اي مي‌گردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد

تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد

يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بي‌در و پيكر بدهيد

آتش از سينة آن سرو جوان برداريد
شعله‌اش را به درختان تناور بدهيد

تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد

عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد

دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانة ديگر بدهيد

                     (3)

اگر چه بين من و تو هنوز ديوار است
ولى براي رسيدن، بهانه بسيار است

بر آن سريم كزين قصه دست برداريم
مگر عزيز من! اين عشق دست بردار است

كسى به جز خودم اى خوب من چه مى داند
كه از تو - از تو بريدن چه قدر دشوار است

مخواه مصلحت انديش و منطقى باشم
نمي شود به خدا، پاى عشق در كار است

تو از سلاله ى‌سوداگران كشميرى
كه شال ناز تو را شاعرى خريدار است

در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب
دعاى من به تو تنها،خدا نگهدار است

كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد
كه در گزينش اين انتخاب ناچار است 

********************************

شاید درد نداشتنت

 امید صباغ نو

در من نویدِ جنگِ غــم انگیزِ دیگریست
در چشم هام جراتِ چنگیز دیگریست

جنگِ میان ما دو نفر کشته می دهد
وقتی کـه دستهات گلاویز دیگریست

فهمیده ام که داغِ جنوب از وجود توست
اهواز بـــی حضـور ِ تــــو، تبریزِ دیگریست

با نخلهای شهر شما شرط بسته ام
پشت خزان طی شده پاییز دیگریست

در دادگاه...کافـــه...تفــاوت نمی کند
وقتی خدای قصّه سرِ میزِ دیگریست

                        (2)            

به جای این که در شب های من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید

اگرچه چشم هایم کور شد مثل صدف،اما
به جای قطره های اشک، مروارید بگذارید

همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید

همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!

خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید

ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!

گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید

**************************************

شاید درد نداشتنت

کمال حسینیان

به دل بریدن مان لحظه ای امان ندهی
برای کندن جان پس چرا زمان ندهی ؟

پرم شکسته و حتی ،به قدرِ یک قفسی
که دلخوشم کند امشب از آسمان ندهی؟

به یمنِ فاجعه ی عشق اگرچه دلخونم
ولی تو سهمِ غمم را به دیگران ندهی

درونِ من نعشی ! نه ... در آخرین نفس است
قسم به ساحتِ چشمت ،دوباره جان ندهی

بیا که قصه ی سارا ،شروع تازه ی غم ...
اَرَس، شکسته وجودم ،تکان تکان ندهی

ببر به دشتِ شقایق ،وَ در سکوتِ شبی ...
مزار شعله ورم را ،به او نشان ندهی

                           (2)

 قسم به عشق و رهایی ،به هر چه محترمست
که قلب یخزده ات را ،تنورِ تن ،نه ...!  کمست

زمان رد شدنت هم شبیه طوفانی
هجوم باد مخالف، حکایت بلمست

به کینه های تبر هم، نزن، نمی ارزم
درخت گوشهٔ باغم، که شاخه شاخه خمست

بیا به زخمِ زبانی، دوباره یادم  کن
جراحتم شده کهنه، بزن که مغتنمست

نه اینکه بی تو بمانم، نه آنکه با تو شود
توانِ ما شدنی بر، دلی که بی جَنمست

اسیر کوچه ی بن بست و کنج یک کافه
همان سفارش هر شب، دو استکانِ غمست

به میز بی تو که دائم، مخاطبم شده یا
به درد کهنه ی عشقم، قسم که در تنمست

تمام هر چه نوشتم، جنون یک مَردست
جنون مرد شکسته، که همدمش قلمست

***************************************

شاید درد نداشتنت

رویا فخاریان

از عکس ها
صداها
نام ها
چند بار دیگر
به زندگی برگردیم؟
چاقوی تیزتری می خواهد قلب
خاطره ها
آخرین مرگ را رقم نمی زنند

                   (2)

اینجا که من ایستاده ام
غبار اندوه
سُر می خورد از شانه های زندگی
و عشق
روی شاخسار لحظه های من
چونان برگ های شمشاد قد برافراشته ای
به سبزتر شدنش می ندیشد
اینجا که ایستاده ام
چگونه می توانم
به غنچه ای فکر نکنم
که دهان باز می کند
و فکر نکنم
لب های من از غنچه کمتر است
که فریاد نزند
از همیشه زیباتر
از همیشه شادتر است؟

اینجا تو روبروی من ایستاده ای
با چشم هایی
که هرچه بیشتر به دیدنم آدامه می دهد
دورتر می شود از من درد
و زخمی که می اندیشد
حالا کدام قلب می تواند آشیان بهتری باشد

***********************************

شاید درد نداشتنت

برتا نبی ئیان

شبی که هوای نگاهم بارانی بود
افتاده بودم از چشم هایت
در سطر سطر زندگی ام
چیزی به نام شعر ورق خورد
فکرش را بکن این واژه های بیچاره
چقدر باید به داد من برسند
تا شاید کمی از درد نداشتنت به گوش کاغذها برسد!

                         (2)

قلبم از کوه بود
تحمل دوری ات کوه را از پا در آورد
و من هنوز ایستاده ام
زنی که هر روز برایت شعر می نویسد
دست هایش به رنگ جنگل است
سبز
روشن
امیدوار...

***********************************

شاید درد نداشتنت

پری فضعلی پور

خنده هایت که در اتاق می پیچد
پنجره ایست که بی هوا
به حجمی سرشار از یاس‌ و بابونه باز می شود
و به طرحی گنگ از سکوت زاغچه ای تنها
در بلندترین ارتفاع سال
که هنوز به یاد می آورد
زمستانی را که از سر این باغچه گذشته است.

                              (2)
در فهم سبزه چیست
که اینگونه نرم
دیوانه ام می کند
بلند می شوم
و روی سطح خیس ثانیه راه می روم‌.
بلند می شوم
و از نهایت خسته ی یک چنار می گذرم
و روی بام عاطفه می رقصم.
زمین به ارتفاعی بلند از بهانه هایم آب می دهد
و نسیم
سکوتی سرشار از ترانه هایم را می سراید،
زمان تلاقی آن لحظه های بی نباید است
لحظه هایی گیج
مست
که گاه
بهتی غریب می شود و بر سرم سایه می اندازد.
و گاه
شوری شگفت می شود و بر باد می دهدم.
بلند می شوم و 
روی سطح خیس جهان راه می روم.

*********************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Canada
۱۲:۵۵ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۲
غزلهای خوب وشنیدنی از استادانش خواندیم ( غزل ) بودند وشعرهای خوب( ورایی )

درود برای شما که " شعر " پاس میدارید
سپاس