لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای | یکتاپرس
صفحه شعر یکتاپرس/ زیر نظر: رضوان ابوترابی
با شعرهایی از:شهرام شیدایی/ پژک صفری/ احسان قدیمی/مژده تمری/ افسانه افشردی/اکبر فرقانی/مریم نظری و مریم ادیب کیا
کد خبر: ۱۵۷۳۴۴
۱۴:۵۹ - ۰۹ اسفند ۱۴۰۲

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

*****************************************************************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

شهرام شیدایی

آن‌قدر به خودم گوش می‌دهم
          كه رودخانه‌ی گِل‌آلود زلال می‌شود
كلمه‌ها برای بيرون آمدن بال‌بال می‌زنند
        پرنده‌ها تمامِ شاخه‌های دُور و برم را می‌گيرند .

كلمه‌ها چيزی می‌خواهند پرنده‌ها چيزی
            و رودخانه آن‌قدر زلال شده
    كه عزيزترين مـُرده‌ات را بی‌صدا كنارت حس می‌كنی
چشم هايت را می‌بندی ، حرف نمی‌زنی ، ساعت‌ها
اين دركِ من از توست :
                        در سكوتت مـُرده‌ها جا‌به‌جا می‌شوند
        ــ كسی كه منم ، اما كلمه‌ی تو با آن آمد ــ
طول می‌كشد ، سكوتت طول می‌كشد
آن‌قدر كه پرنده‌ها به تمامِ بدنت نوك می‌زنند
و چيزی می‌خواهند كه تو را زجر می‌دهد
            ــ از هيچ‌كس نتوانسته‌ام ، نمی‌توانم جدا شوم ــ
اين دركِ من از ، من و توست .

به جاده‌ها نمی‌انديشی ، به كشتی‌ها نمی‌انديشی
به فكرِ استخوان‌هايت در خاكی
                استخوان‌هايی كه بی‌شك آرام نخواهند شد

من از سكوتِ تو بيرون می‌آيم
            و می‌دانم آدم‌های زيادی در تو زجر می‌كشند
و می‌دانم كه رفته‌رفته
                      در اين فرشِ كهنه
                        در اين دودكش روبه‌رو
                            در اين درختِ باغ‌چه ريشه می‌كنی
و می‌دانم كه تو سال‌هاست در من
                    حرف نمی‌زنی
                            حرف نمی‌زنی
                                    حرف نمی‌زنی. 

________________(2)___________________


چرا هیچ‌کس به ما نگفته است که زمین
مدام چیزی را از ما پس‌می‌گیرد
و ما فکر می‌کنیم که زمان می‌گذرد.

شاید زمین آن سیاره‌ای نیست که ما در آن باید می‌زیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان می‌مانَد
و به این زنده‌گی برنمی‌گردد.

از دست‌هایمان بیرون رفته‌ایم
از چشم‌هایمان
و همه چیزِ این خاک را کاویده‌ایم:
ــ ما به همراهِ آب و باد و خاک و آتش
به این سیاره تبعید شده‌ایم
و این‌جا
زیباترین جا
برای تنهایی‌ست...

«بخشی ازشعر»

**********************************************************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

پژک صفری 

بازی تمام می شود و باز اشکنک
بالا بلا دوباره چرا سر شکستنک

یک بار« چشم چشم دو ابرو » نه هفت بار
خونم به روی آینه ها می زند شتک

مصداق سینه چاکی ام این بس که توپ توپ
افتاده زیر پای تو قلبی ترک ترک

قلبی که می زنی به زمین می رود هوا
تا ماه تا مناره هر آه ، تا فلک

آن جا که بر بلندترین برج آسمان
تصویر تابنک تو را کرده اند حک

نام تو یک ستاره ی دنباله دار شد
نام تو ، نام کوچک تو ، آه قاصدک

« گاهی دلم برای خودم تنگ می سود»
می آیم و به خواب خوشت می کشم سرک

با من نشسته ای و دلم را شکسته ای
تا باز خوشه خوشه بخندی _چه با نمک

این خاک این یگانگی پاک، بی گمان
رازیست بین ما همه، یک راز مشترک

حالا که عشق این همه جدی ست، خوب من
من ایستاده ام که بیایی الک دولک

**********************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

احسان قدیمی

... و پوچ‌ مثل گلی توی مشت من واشد
صدای خنده ات از پشت هیچ پیدا شد

دری به سمت نبودن، دری به روی سکوت
کنار بغض من آهسته بسته شد، وا شد

چقدر ابر درون نگاه من پیداست
چقدر گریه که با شانه ی تو معنا شد

چقدر دایره اطراف قطره ای باران
طواف می کند این قطره را که دریا شد
تو روبروی زمستان خفته درکوهی
تو مه گرفته ترین قله ای که تنها شد

غروب، یخ زده مابین دست های پدر
غروب، در نفس سرد کودکی (ها)شد

دو حرف سرد و کشیده به گوش من می خورد
درون آینه مردی شبیه بابا شد

***********************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

مژده تمری

دیگر گاه و بی گاهش با هیچ چیز عوض نمی شود
چه ساده بودی
گاه که این دنیای تاریک را به من هدیه دادی
اینک آرزوهایم کوتاه شده اند
به کوتاهی یک نفس
به کوتاهی دست های ما
 که دیگر به هم نمی رسند.

یادش بخیر
قطره های بارانی
 که با تو بودن را عادت داشت
وستاره هایی را که تا صبح
به موهایشان چنگ می انداختیم
چه نزدیک بودند
به نزدیکی یک سقف
دلم
چه بد هوایی دارد این روزها
دیگر نه تو هستی نه ستاره ها
و این سقف لعنتی ست که لحظه به لحظه
پایین می آید

___________(2)_______________

اکنون روبروی توست
و گویی تمام دنیای تو به او ختم می شود
می خواهی دوستت داشته باشد
یا لبخندی بزند
چشم هایت را می بندی
شاید دست های سپیدش
نوازش را به موهایت یاد بدهد
اما!
بادی که می وزد
به چشم هایت می گوید
کسی روبروی تو نیست
و توبر می خیزی
ولکه ها را از روی آیینه پاک می کنی.

***********************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

افسانه افشردی

دردِ من و تو هیچ کجا مشترک نبود
حتی مسیرِ دغدغه ها مشترک نبود

یک سمت آفتابی و یک سمت برفپوش
بامی اگر که بود... هوا مشترک نبود

هربار در گلوی پر از دردِ انزوا
فریاد میشدیم و صدا مشترک نبود

با اینکه هردو راوی یک عشق بوده ایم
در شرحِ قصه چون و چرا مشترک نبود

تردید داشت بین وصال و فراقِ ما
وقتی خدا شنید دعا مشترک نبود

اینکه کدام  همسفرِ نیمه راه شد
فرقی نداشت، مقصد ما مشترک نبود

پرداختیم هردو، تو عمر و من آبرو
ما باختیم گرچه بها مشترک نبود

***************************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

اکبرفرقانی

خاطرات نوشته های نا نوشته شده ام
دردفتری که
دست هیچ خاطره ای به آن نخورده است
تو، تمامت من بودی ومن ناتمامت
که اینگونه کنج نشین ات شدم
                 _درلابلای دست هایم

حالا بابهانه های دلواپسی
دنیا را ورق می زنم
و نمی دانم لای کدام یک از زخم های من
پنهان شده ای؟

____________(2)______________

چشمانم
فرصت دیدن دست های اشک آلودم را
ندارد
اعتماد به باران
تنها نقش یک سیلی را داشت
به صورتم

باید گناهش را
گردن تو بیندازم یا خودم؟
که هر روزدر نبودنمان می میریم

کاش لااقل می گفتی
تا به کی با زخمهای کهنه ام
خاطره بازی کنم

آیا هنوز به باران اعتماد کنم؟

******************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای

مریم نظری 

تمام روزهای هفته را هم 
که راه من از تو جدا باشد
به عصر جمعه که می رسم
هیچ راهی را به جز راه خانه ی تو
بلد نمی شوم
و سر و ته خیال هایم
فقط به تو می رسد
خسته هم باشی و یا که نه
می خواهم در گوشه ی دنج خیالت بنشینم
تو را که غرق سکوتی نگاه کنم
و تو
بی آن که حرف بزنی
با چشمانم همراه شوی

باور کن
دو فنجان قهوه یا چای
کنار عاشقانه هایی که
پایانی برایشان نیست
تمام دلتنگی ها
و بغض عصر جمعه ی مان را
به در خواهد کرد

***********************************

لای کدام یک از زخم های من پنهان شده ای
مریم ادیب کیا

من دفتر شعرم
مرا كه بخواني
پنجره‌ها در چشم‌هايت باز مي‌شوند
گنجشك‌ها در گلويت بيدار
واتاق
در را باز مي‌كند و به خيابان مي‌رود

من دفتر شعرم
مرا كه بخواني
در صدايت باران مي‌گيرد
و تنهايي‌ات را مي‌شويد.

___________(2)_____________

نه!
اين‌طور نمي‌شود!
بيا جايمان را عوض كنيم
به اتاقم بيا
بنشين پشت ميز روزمره‌گي‌ام
زل بزن به صفحه‌ي مانيتور
صفحه‌ي گوشي
زل بزن به ديوارهاي اتاق خاكستري
من هم پنجره را باز مي‌كنم
مي نشينم بر شاخه‌ي روبه‌رو
و براي خودم آواز مي‌خوانم.

_____________(3)____________

خب
بهتر است شعر را اين‌طور شروع كنم!
تو مي‌آيي
با پاكت‌هاي ميوه در دست و
دلتنگي آبي رنگي در دل
كليد را در قفل مي‌چرخاني
به استقبالت مي‌آيم
و خانه‌اي را كه نداريم
در همين شعر كوتاه
بنا مي‌كنيم.

*************************************************************************************

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر: