داستان آشپز ساده دل نوشته جیووانی بوکاچیو | یکتاپرس
داستان کوتاه/ اختصاصی یکتا
چند داستان با ترجمه دکتر خسرو رستمی نویسنده،پژوهشگر،مدرس دانشکده خبر و سایر مراکز آموزش عالی در اختیار بخش فرهنگی گذاشته شده که به نوبت تقدیم خواهد شد
کد خبر: ۸۰۱۹۱
۰۸:۰۰ - ۲۵ فروردين ۱۴۰۱

آشپز ساده دل

داستان آشپز ساده دل نوشته جیووانی بوکاچیو

ترجمه: دکترخسرو رستمی

بوکاچیو، نویسنده ایتالیایی، در سال 1313 میلادی در فلورانس به دنيا آمد و در سال 1375 در سرتالدو درگذشت.بوکاچیو به همراه پترارک از پیشگامان نهضت اومانیسم و رنسانس و همچنین مکتب کلاسیسیسم در ادبیات به شمار می آید. وی به حدی به ادبیات یونان و روم علاقه داشت که نام آثار خود را از میان نام های یونانی انتخاب می کرد. از بوکاچيو آثار متعددی به جای مانده که معروف ترین آنها دکامرون است.

افراد زیرک و حاضرجواب با استفاده از سخنان بجا می توانند مشکلات خود را حل کنند و همین حاضر جوابی گاهی اوقات بخت و اقبال آدمی را دگرگون می کند. در حکایتی که برای تان نقل می کنم نشان می دهم که چگونه حاضرجوابی یک آدم ساده دل و ترسو او را از دردسری که دچارش شده بود، رهانید.... کورادوجیانفیلیازی مثل خیلی از آدم هایی که دیده اید و می شناسید، مرد موقر و متشخصی بود. او اوقات خود را با بازها وسگ های شکاری می گذراند. روزی در نزدیکی دهکده پرتولا با یکی از بازهای خود درنای چاق و جوانی شکار کرد و پرنده شکار شده را بی درنگ به نزد آشپزش، که فردی ونیزی به نام کی کی بیو بود، فرستاد و دستور داد آن را برای شام آماده کند.  این آشپز، که آدم بینوا و ساده دلی بود، درنا را به سیخ کشید و بر روی آتش گذاشت.  درنا دیگر داشت کباب می شد که بوی مطبوعی از آن برخاست و در هوا پیچید.  از بخت بد آشپز، دنا برونتا، زنی که در همسایگی آنان زندگی می کرد و او سخت شیفته اش بود، وارد آشپزخانه شد.  زن که دهانش از بوی مطبوع پرنده کباب شده آب افتاده بود، بو کشان به طرف اجاق رفت و از آشپز بخت برگشته مصرانه خواست که یکی از ران های پرنده را به او بدهد.  او نیز با لحنی شوخ و آواز گونه به زن پاسخ داد:  «دنا برونتا، ران درنا به شما نخواهد رسید!»  دنا با شنیدن این پاسخ با لحنی گزنده گفت:  «من به ادامه دوستی ام با شما امید بسته بودم، اما اگر آن ران را به من ندهيد، ...»  گفت و گوی آنان به مشاجره کشید و کی کی بیو برای آنکه دنا را آرام کند، مجبور شد یکی از ران های پرنده را به او بدهد. شب فرارسید و کی کی بیو درنای کباب شده را تنها با یک ران بر سر میز غذا گذاشت.  کورادو و یکی از دوستانش، که دعوت او را برای شام پذیرفته بود، وارد شدند و یک راست به طرف میز غذا رفتند.  دوست کورادو با دیدن درنای کباب شده با تعجب پرسید:  «این درنا فقط یک ران داشته؟! کورادو که متوجه موضوع شده بود، آشپز را صدا کرد و از او پرسید که چه بر سر ران درنا آمده است. کی کی بیو نیز با قاطعیت پاسخ داد:  «ارباب، درناها فقط یک پا دارند!» کورادو که با شنیدن این پاسخ بسیار خشمگین شده بود گفت:  «این چه مزخرفاتی است که می گویی؟ درناها فقط یک پا دارند؟! پست فطرت، خیال می کنی من تا به حال درنا ندیده ام؟» کی کی بیو که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود، پاسخ داد:  «ارباب، باور کنید بیراه نمی گویم و حاضرم هر وقت مایل باشید به شما ثابت کنم که پرندگان یک پا بیشتر ندارند.» کورادو که به احترام دوستش مایل نبود حرف دیگری زده شود، گفت:  «چون تو می خواهی چیزی را به من نشان بدهی که هرگز نه ديده و نه شنیده ام، تصمیم گرفته ام فردا صبح خلاف این من موضوع را به تو ثابت کنم، و اگر ادعای تو دروغ از آب در آمد، بلایی بر سرت می آورم که تا عمر داری فراموش نکنی.»شب به انتها رسید و صبح آغاز شد.  کورادو، که از زور ناراحتی تمام شب را نخوابیده بود، دستور داد اسبش را آماده کنند، و کی کی بیو را نیز فراخواند تا او را به کنار رودخانه ای ببرد که معمولا صبح زود درناهای زیادی در آن جا جمع می شدند.  کورادو با لحن تهدید آمیزی به کی کی بیو گفت: « به زودی معلوم می شود که کدام یک از ما دیشب دروغ می گفت.» کی کی بیو که خشم اربابش را شعله ورتر میدید و خود را در مانده تر احساس می کرد، با وحشت بسیار اسب خود را به سمت رودخانه راند و از کورادو جلو افتاد.  خوشبختانه همین که به کنار رودخانه رسید، تعدادی درنا دید که بر روی یک پا ایستاده و انگار با این حالت به خواب رفته بودند.  او در حالی که درناها را به سرعت به اربابش نشان می داد، گفت: «ارباب، حالا خودتان می توانید ببینید که هر چه دیشب گفتم حقیقت بود.  لطفا به آن درناها نگاه کنید، ببینید، همگی یک پا دارند.  کورادو که به درناها نگاه می کرد گفت: بله، اما لحظه ای صبر کن تا نشانت بدهم که آنها دو پا دارند.  سپس در حالی که به درناها نزدیک تر می شد فریاد زد: «هی هی».  با این کار، درناها پای دیگرشان را از زیر بال خود درآوردند و به زمین گذاشتند و پس از یکی دو قدم دویدن همگی پرواز کردند و از آن جا دور شدند.  آن گاه کورادو رو به کی کی بیو کرد و گفت:  «خب، مردکه حقه باز، بالاخره قانع شدی که درناها دو پا دارند؟» کی کی بیوکه عقلش به جایی نمی رسید و خود از پرت و پلایی که گفته بود آگاه بود، به ناگهان پاسخ داد:  «آخر ارباب جان، شما بر سر این درناها فریاد کشیدید و آنها دو پا شدند، اما بر سر درنای دیشب هیچ فریادی نکشیدید؛ اگر بر سر درنای دیشب هم فریاد می کشیدید، حتما پای دیگرش را به شما نشان می داد!» کورادو که با شنیدن این حرف خنده اش گرفته بود، خشمش فرونشست و گفت:  «کی کی بیو ، حق با توست، من باید دیشب بر سر آن درنا فریاد میکشیدم تا پای دیگرش را هم بیرون می آورد.»... به این ترتیب، کی کی بیو با این حاضر جوابی مضحک، هم خود را از یک کتک مفصل نجات داد و هم اربابش را شاد و آرام کرد.

انتهای پیام/

این خبر را به اشتراک بگذارید:

ارسال نظرات
از اینکه دیدگاه خود را بدون استفاده از الفاظ زشت و زننده ارسال می‌کنید سپاسگزاریم.
نام:
ایمیل:
نظر:
انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مهران
Iran (Islamic Republic of)
۰۹:۰۷ - ۱۴۰۱/۰۱/۲۵
درود استاد عالی بود
ارام
United States of America
۱۳:۴۹ - ۱۴۰۱/۰۱/۲۵
امان از دست زنها وخواسته هاشون كه مردان رو تا پاى چوبه دار مى بره
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۶:۵۴ - ۱۴۰۱/۰۱/۲۵
⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۳۰ - ۱۴۰۱/۰۱/۲۶
بسیار عالی . درود بر شما
دبیر
Iran (Islamic Republic of)
۱۰:۱۴ - ۱۴۰۲/۰۸/۰۷
جناب دکتر خسرو رستمی از اساتید بسیار با دانش و فاضل هستند.