به گزارش گروه اجتماعی یکتا پرس، کسانی که گمان میکنند هیچ کنترلی روی شرایط ندارند و هیچ کاری برای بهترشدن شرایط نمیتوانند انجام دهند. آنها تمایل دارند کنار بکشند و دستشان را بهنشانه تسلیم بالا ببرند. این افراد اسیر درماندگی آموخته شده هستند. چرا چنین است؟
بر اساس تعریفی که اتحادیه روانشناسان آمریکا بیان کرده است، درماندگی آموخته شده وقتی رخ میدهد که فرد برای مدت طولانی در شرایط پراسترس، سخت و کنترلنشدنی به سر ببرد. در نتیجه، هنگامی که بتواند از این شرایط خلاص شود، دیگر تلاشی برای رهایی خود نخواهد کرد؛ چراکه ذهن او به آن شرایط خو گرفته است. فرد آموخته که ناتوان است و نمیتواند برای تغییر شرایط کاری کند؛ حتی زمانی که امکان تغییر پیش میآید. انگار این افراد استفاده از فرصت را فراموش کردهاند. چنین فردی دچار درماندگی آموخته شده است.
این مفهوم اولین بار هنگام بررسی رفتار حیوانات و بهطور تصادفی کشف شد. مارتین سلیگمن و استیون مایر، دو روانشناس مشهور آمریکایی، این عارضه را اولین بار در سال ۱۹۶۷ در سگها مشاهده کردند. آنها ۲ گروه سگ را در ۲ جعبه قرار دادند که پیش روی هر جعبه یک مانع کوتاه وجود داشت. یکی از جعبهها شوک الکتریکی دریافت میکرد و دیگری فاقد این ویژگی بود. آن دسته از سگهایی که پیشتر و مدام پس از شنیدن یک زنگ شوک الکتریکی دریافت کرده بودند، هنگامی که در جعبه شوک دار قرار گرفتند، تلاشی برای پریدن از مانع و خلاصی خود نمیکردند.
این دو محقق برای آنکه به ریشه این انفعال سگهای شرطیشده با شوک الکتریکی پی ببرند، آزمایشهای دیگری ترتیب دادند. آنها سگها را به ۳ دسته تقسیم کردند:
دسته اول آنهایی که مهار زده شدند و سپس رها شدند؛
دسته دوم آنهایی که مهار زده شدند، اما شوک الکتریکی دریافت کردند، هرچند میتوانستند با فشردن دکمهای در جلوی خود مانع از شوک شوند؛
و دسته سوم آنهایی که مانند گروه قبلی شوک دریافت کردند، اما نمیتوانستند آن را کنترل کنند و مانعش شوند.
سپس هر سه دسته سگ به همان جعبهها بازگردانده شدند. دسته اول و دوم بهسرعت یاد گرفتند از مانع بپرند و خود را از شوک الکتریکی خلاص کنند. اما دسته سوم با وجود توانایی تلاشی برای فرار نمیکردند. این بدان معنا بود که سگهای دسته سوم، بر مبنای تجربه پیشین، آموخته بودند که تلاش آنها ثمری ندارد.
گرچه مفهوم بحث ما اولین بار روی حیوانات آزمایش شد، از آن زمان تا کنون تحقیقات زیادی روی انسانها نیز صورت گرفته و نشانههای مختلفی نیز در انسانها دیده شده است. برای درک بهتر موضوع به مثالهای زیر توجه کنید:
کودکی که بهطور مکرر در حل مسائل ریاضی ناکام میماند یا در امتحانات این درس نمره مناسبی کسب نمیکند بهسرعت به این نتیجه میرسد که هر تلاشی هم انجام دهد در درس ریاضی موفق نخواهد شد. در نتیجۀ این نگرش، دست از تلاش برای تقویت ریاضی برمیدارد وهر بار که با مسئله جدیدی مواجه شود احساس ناتوانی خواهد داشت.
فردی که در روابط اجتماعی یا عاطفی احساس خجالت دارد ممکن است بهتدریج به این نتیجه برسد که نمیتواند بر خجالتش غلبه کند و خجالتیبودنش، جزئی جداییناپذیر از اوست. در نتیجه، نهتنها برای غلبه بر خجالت کاری نمیکند که شدت آن نیز بیشتر میشود.
البته محققان در بررسیهای خود پیرامون این مفهوم به این نکته هم رسیدهاند که درماندگی آموخته شده الزاما در همه شرایط و حالتها یکسان نیست؛ مثلا درمورد همان کودک ناتوانشده در ریاضیات، ممکن است در کلاس درس ریاضی چنین احساسی داشته باشد، اما در محیطها و شرایط دیگر که نیاز به حسابوکتاب ریاضی دارد احساس درماندگی و ناتوانی نکند.
ناتوانی آموخته شده اغلب ریشه در تجربیات خردسالی و شرایط مراقبت از کودک دارد. والدین و مراقبانی که به کودک توجه کافی نمیکنند، بهطوری که کودک نتواند به آنها تکیه کند، از جمله عوامل تسهیلکننده شکلگیری این نگرشاند. ناتوانی آموخته شده حتی در سنین بسیار کم ممکن است آغاز شود. مثلا کودکانی که در محیطهای پرورشگاهی رشد میکنند اغلب علائم این مشکل را در سنین نوزادی نیز نشان میدهند.
کودکی که به کمک نیاز دارد اما کسی به او کمک نمیکند ممکن است تصور کند هرقدر هم تلاش کند بیفایده خواهد بود. تکرار چنین تجربیاتی ممکن است به شکلگیری نگرش ناامیدی و ناتوانی در کودک منجر شود. نگرشی که تا بزرگسالی نیز همراه کودک رشد میکند و بر زندگی او سایه میاندازد.
کودکی که در درسهای خود مشکل دارد، ممکن است بهتدریج این نگرش را در خود پرورش دهد که در درسی خاص ضعیف است و هرچه تلاش کند به جایی نخواهد رسید. این وضعیت به بدترشدن وضعیت تحصیلی کودک منجر میشود و آینده تحصیلی او را به خطر میاندازد. نشانههای درماندگی آموختهشده اغلب در دوران مدرسه ظاهر میشوند. حتی شیوه طراحی سؤالات امتحانی از سوی معلمان نیز در ایجاد این حس و نگرش نقش دارند.
در پژوهشی در سال ۲۰۰۴، به دو گروه دانشآموز همسان دو نمونهسؤال داده شد. یک نمونه با سؤالات سخت آغاز شده بود و نمونه دیگر با سؤالات آسان. نشانههایی از درماندگی آموخته شده در دانش آموزان گروه اول دیده شد و حتی از پاسخگویی به سؤالات سادهتر نیز عاجز ماندند. اما گروه دوم عملکرد خیلی بهتری داشتند.
برخی از علائم درماندگی آموخته شده در کودکان عبارتاند از:
در بزرگسالی درماندگی اموخته شده خود را بهشکل ناتوانی فرد در ارائه واکنشهای مناسب در مواجهه با مشکلات و دشواریها نشان میدهد. فرد بالغی که به این ناتوانی مبتلاست میپذیرد وقایع ناگوار رخ میدهند و او هیچ کنترلی روی آنها ندارد و نمیتواند کاری برای بهترشدن خودش یا دیگران انجام دهد. چنین افرادی معمولا برای حل مشکلاتشان تلاشی نمیکنند؛ حتی اگر شرایط برای حل مشکل فراهم باشد.
موارد زیر مثالهاییاند از شرایطی که ممکن است به درماندگی اموخته شده در بزرگسالان منجر شود:
شکست در افزایش یا کاهش وزن پس از رژیمهای پیدرپی؛
ادامه سیگارکشیدن با وجود تلاشهای متعدد برای ترک سیگار؛
ناتوانی در ترک محیط نامناسب و دوری از فرد سوءاستفادهگر (افرادی که در چنین محیطهایی قرار میگیرند اگر موفق به خروج از آن شرایط نشوند ممکن است برای همیشه دست از تلاش بکشند و تصور کنند هرگز نمیتوانند خود را از مخمصه رابطهای سمی خلاص کنند).
انتهای پیام/